.فصل پنجم. حمله اسكندر
اشاره
ص: 528
وضع ايران
مدتها قبلازآنكه حمله نظامي اسكندر به ايران آغاز شود، موجبات و عوامل شكست ايرانيان در مقابل هرحمله خارجي فراهم شده بود. در حدود 150 سال، شاهنشاهي هخامنشي، بر اصولي كه كورش و داريوش بنيان نهاده بودند، به زندگي افتخارآميز خود ادامه داد. در طول اين مدت، وضع زندگي اجتماعي ملل تابع شاهنشاهي تا حدي رضايتبخش بود.
كارمندان اعزامي حكومت مركزي به وظايف خود عمل ميكردند و مأمورين مخفي يعني چشم و گوشهاي شاه، ناظر اعمال آنها بودند. ولي كساني كه پس از خشايارشا در شوش سلطنت كردند بهجاي آنكه از سياست خردمندانه كورش و داريوش الهام بگيرند و ارتباط معنوي خود را با ملل تابع حفظ كنند، با تحميل مالياتهاي سنگين و عدم توجه به مصالح آنها مقدمات تزلزل شاهنشاهي را فراهم كردند. رقابتها و توطئههايي كه در اطراف تاجوتخت براي كسب قدرت وجود داشت، غالبا منتهي به كشتار افراد خاندان سلطنتي ميشد. دربار مركز نزاعها و دستهبنديهاي سياسي شده بود و افراد برجسته حكومت پولها و طلاهايي را كه از اقطار شاهنشاهي گردآوري شده بود، در خدمت فساد و خيانت مصرف ميكردند.
درحاليكه افراد خاندان سلطنتي بر اثر خودپرستي به جانهم افتاده و كوچكترين توجهي به مصالح ملل تابع شاهنشاهي نداشتند، در مصر، قبرس، فنيقيه، و سوريه فكر استقلال طلبي قوت ميگرفت، و در همين ايام، مقدمات وحدت شبه جزيره يونان فراهم ميگرديد.
اقدامات فيليپ
در شمال شبه جزيره يونان كشور كوچكي است به نام مقدونيه كه در زمان داريوش به تصرف ايران درآمد. اين كشور فلاحتي از جهاتي با پارس، كه هسته مركزي شاهنشاهي ايران بود، شباهت داشت. فئودالها و نجيبزادگان مقدوني مالك زمينهاي وسيعي بودند و در فوق تمام طبقات، شخص پادشاه قرار داشت.
فيليپ به كمك افسران و سربازاني كه در اختيار داشت موفق گرديد كه نظم جديدي در سرزمين مقدونيه برقرار سازد. فالانژ «1» يعني گروه سربازان نيزهدار سنگين اسلحه، به معيت نجبا و سوارهنظام جملگي تحت فرماندهي فيليپ درآمده بودند. وي پسازآنكه بر تخت نشست، اتحاديهاي شامل يونان به وجود آورد و از جهازات يوناني براي تقويت سپاه مقدونيه
______________________________
(1).Phalange
ص: 529
استفاده كرد.
ولي دوران زمامداري فيليپ چندان نپاييد. وي ظاهرا به تحريك دربار ايران با دشنه يكي از ياغيان ازپا درآمد و پسر جوان و جاهطلب او به تعقيب كارهاي پدر پرداخت.
فيليپ پدر اسكندر، پادشاه شايستهاي بود و كشور كوچكش را بسيار نيرومند ساخت و ارتش مجهز و مؤثري به وجود آورد. اسكندر، كبير لقب يافته و در تاريخ شهرت فراوان پيدا كرده است. اما بسياري از كارهاي او به علت اقدامات دقيق پدرش، فيليپ كه پيش از او انجام داده بود، مقدور و ممكن شد. اين موضوع جاي ترديد است كه آيا اسكندر مرد بزرگي بوده يا نبوده. در نظر من به يقين او يك قهرمان بزرگ نيست، اما درهرحال در دوران عمري كوتاه توانست خود را در دنياي زمان خودش مشهور سازد و تاريخ هم او را نخستين فاتح جهان مي- شمارد و هنوز هم در سرزمينهاي دوردست و در قلب آسياي ميانه خاطرات و اسم او باقي است ... شهرهاي متعددي به نام او ناميده شد كه بسياري از آنها هنوز هم باقي است، بزرگترين آنها شهر «اسكندريه» در مصر ميباشد.
اسكندر فقط بيست سال داشت كه پادشاه شد و با جاهطلبي فراواني براي انجام كارهاي بزرگ اشتياق داشت ... يونانيها نه از فيليپ خوششان ميآمد نه از اسكندر، اما از قدرت و نيروي آنها ملاحظه ميكردند. «2»
مردم شجاع و آزادفكر يونان وقتي ديدند كه اسكندر خود را آماده انتقام و هجوم به ايران ميكند، از وي تبعيت كردند. در اين موقع، چنانكه اشاره كرديم، وضع داخلي ايران سخت آشفته بود و موفقيتهاي قبلي حكومت ايران در جنگ با يونانيان بيشتر نتيجه نفاق و اختلافات داخلي يونانيان بود. ولي اين نقص بزرگ جامعه يوناني به همت فيليپ ازبين رفت و مخالفت دموستنس «3» و همفكران او با وحدت يونان و كوشش آنها در راه اتحاد ايران و يونان به جايي نرسيد. فيليپ به ياري پسرش اسكندر به استقلال يونان در سال 338 ق. م. خاتمه داد و اتفاقا در همان سال اردشير سوم مسموم گرديد. درباريان پس از مدتي جستجو يكي از خويشاوندان او به نام داريوش سوم (كدمان) را به جانشيني او بر گزيدند. در اين موقع حكومت ايران ضعيف و ناتوان بود، بدبختيهاي گوناگون، كه در جنگهاي مصر نصيب ايران شده بود، عدم قدرت سرداران ايران در جلوگيري از مراجعت گزنفون و دههزار سرباز يوناني او، و شكستهاي نظامي ايرانيان در قبرس ضعف شاهنشاهي ايران را نشان داده بود. دو مورخ يوناني پوليب و پلوتارك ميگويند:
بازگشت اين يك مشت مردم از «دم در قصر شاه»، چنانكه خودشان ميگفتند، تا يونان بدون آنكه مانعي جلوشان را ببندد، عقيدهاي را كه يونانيهاي آن زمان راجع به عظمت شاه ايران و شكستناپذيري او داشتند، متزلزل كرد. «آژه زيلاس»
______________________________
(2). نگاهي به تاريخ جهان، ج 1، پيشين، 115.
(3).Demosthens
ص: 530
پادشاه اسپارت به قصد ايران لشكر كشيد و تا قلب كشور «فريگيه» هم رفت، منتهي پول ايران به يونان رسيد و با ايجاد تفرقه و اختلاف كار آژهزيلاس را خراب كرد. چندي بعد اسكندر همان راه را پيشگرفت، ولي فاتح مقدوني از سرگذشت آژهزيلاس درس عبرت گرفته بود و تا از داخله يونان اطمينان نيافت به اين كار نپرداخت و به اين جهت به مقصود رسيد و كامياب شد. «4»
در اين موقع در يونان بين متفكرين و زمامداران دو طرز فكر مختلف وجود داشت: عدهاي يوغ پارسيان را بر تسلط مقدونيان ترجيح ميدادند و ميگفتند شهرهاي يوناني آسياي صغير از مركز قدرت شاهنشاهي دور است و تحمل تسلط پارسيان براي ما بهتر است تا قبول تسلط مقدونيان.
ولي عدهاي ديگر برخلاف، ميگفتند نژاد عالي يوناني نبايد از شاه پارس تبعيت كند و اگر يونان نميتواند در راه وحدت و استقلال خود توفيق يابد چه ضرر دارد كه مقدونيه يوناني شده در راه اين مهم پيشقدم گردد.
بالاخره نظريه دوم حاكم گرديد و اسكندر به قصد انتقامجويي خود را آماده تسخير ايران نمود. وي قبل از حركت با سران سپاه و دوستان نزديك خود دراينباره گفتگو كرد و نظريه كساني را كه عمل اسكندر را عجولانه ميشمردند، رد نمود.
وضع اجتماعي و سياسي ايران
مورخان مينويسند:
اسكندر پسازاينكه با حريفان يوناني خود تسويه حساب كرد، اردوكشي عليه پارس را كه پدرش هوس آن را در سر ميپرورانيد، تدارك ديد. سپاهي كه اسكندر بر آسيا گسيل داشت (سال 334 ق. م.) چندان بزرگ نبود (سي هزار پياده نظام و پنجهزار سوار و 160 كشتي)، اما پارس در زمان واپسين شاهان هخامنشي بحق ميتوانست به غولي با پاهاي گلين مانند گردد. مردمي كه از فشار مالياتها و انواع عوارض (ازجمله خدمت سپاهيگري)، به جان آمده بودند و حكام ولايات به آنها ستم ميكردند، به ضد يوغ پارس بهپاخاستند. جنبش آزادي، بويژه در مصر، نيرو گرفت و سپاه پارس كه نفرات آن بسيار زياد بود، فاقد قدرت جنگي بود. اين سپاه كه از طرف ساتراپها (شهربانان) به خدمت گرفته شده بود، با بيميلي ميجنگيد.
چريكهاي مزدور يوناني كه تعدادشان تا بيستهزار ميرسيد، بدون ترديد نيرويي به شمار ميرفت، ولي در جنگ با هموطنانشان نيرويي نبود كه بتوان بر آن تكيه كرد. و بالاخره شهربانان پارس خود نيز در صدد بودند با شورش، خاندان سلطنت را براندازند. وانگهي آخرين شاهان هخامنشي قدرت و ارزش خود را بكلي از دست داده بودند. ملكهها و سوگليهاي آنها در دربار نقشي مسلط بازي ميكردند.
______________________________
(4). بازگشت ده هزار يوناني، پيشين، ص 5.
ص: 531
يكي از اين افراد خواجه «باگوآس» بود كه با نقش خاص خود شهرتي يافت. وي سه پادشاه را به تخت رساند و همگي را بكشت ولي خود او نيز بنوبه خود به دست چهارمين آفريده خويش، داريوش سوم، به قتل رسيد. «5»
درميان شهرهاي يونان تنها شهر «تبس» «6» در مقابل اسكندر پايداري نمود، ولي او با خشونت بر اين شهر زيبا تاخت و تمام ساختمانهاي آن را خراب كرد و بسياري از مردم آن را كشت و هزاران نفر را به غلامي فروخت و با اين حمله وحشيانه به يونانيان فهماند كه بايد از در اطاعت درآيند.
وي طي اعلاميهاي به يونانياني كه تحت نظر عمال پارسي كار ميكردند، تذكر داد كه بايد وفاداري خود را به نظام جديد عملا نشان بدهند و در راه اجراي نقشه و كمال مطلوب او يعني پان هلنيسم سعي و كوشش نمايند.
اسكندر براي تحقق بخشيدن به آرزوي خود با سپاهي اندك، كه تقريبا همه از مقدونيان بودند، حركت نمود و با كشتي از داردانل گذشت و شهر تروا «7» را تصرف كرد و خود را آماده تسخير آسيا نمود.
داريوش سوم، كه هنوز از قدرت نظامي اسكندر و ياران او غافل بود، دستور داد كه اسكندر را دستگير كرده به شوش ببرند و قواي خود را براي جلوگيري از اسكندر گسيل داشت. فرمانده يوناني كه در خدمت ارتش ايران بود و بيش از شاه ايران به ارزش نظامي مقدونيان واقف بود، پيشنهاد كرد كه با اجراي سياست عقبنشيني، اسكندر را از مركز قدرت خود دور ساخته به داخل ايران بكشانند و در عقب خود جز خاك سوخته چيزي باقي نگذارند.
ولي اين پيشنهاد، رد شد و در نخستين تلاقي، سپاه ايران مغلوب شد. مزدوران يوناني محاصره شدند و به دستور اسكندر به عنوان خائن به وطن جملگي به قتل رسيدند. اسكندر ضمن عبور از آسياي صغير با مقاومتهايي روبرو گرديد، ولي جمله آنها را درهم شكست و سرانجام وارد كليكيه «8» شد. در اينجا بار ديگر اسكندر با سپاهيان داريوش روبرو گرديد. شاه ايران بهجاي آنكه طبق توصيه يك نفر مقدوني فراري، خود را آماده دفاع كند، به مقابله با اسكندر شتافت و در مقابل ضربات نيروي او تاب نياورده فرار اختيار نمود. در دمشق محمولات خانواده شاهي و زن و فرزندان او به دست اسكندر افتادند.
فتوحات اسكندر
اسكندر پس از آنكه يونانيان آسياي صغير را آزاد كرد و قسمت غربي شاهنشاهي ايران را به تصرف درآورد، براي تأمين عقب جبهه به تعقيب داريوش نپرداخت بلكه به تسخير شهرهاي فنيقيه همت گماشت. شهر تير «9» لجوجانه در مقابل قواي اسكندر مقاومت كرد ولي سرانجام سقوط نمود و تفوق ديرين خود را از دست داد و شهر جديد اسكندريه موقعيت بحري و تجاري كسب كرد. اسكندر پس از مدتي استراحت وارد مصر شد، ولي مردم اين سرزمين كه از تسلط ايرانيان سخت ناراضي بودند، در مقابل اسكندر بدون كمترين مقاومتي تسليم شدند. اسكندر به ديدن معبد «آمن» رفت و خود را فرعون
______________________________
(5). تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 2، ص 176 به بعد.
(6).Thebes
(7).Troie
(8).Cliicia
(9).Tyr
ص: 532
قانوني مصر خواند، سپس بهطرف بين النهرين حركت نمود.
در طي اين محاربات، دوبار داريوش به اسكندرنامه نوشت. در نامه اول به او پيشنهاد دوستي كرد ولي اين پيشنهاد رد شد. اسكندر به شاه ايران تكليف كرد كه او را سلطان خود بشناسند. در ايامي كه سكنه «تير» در مقابل اسكندر شجاعانه مقاومت ميكردند، دومين نامه داريوش به دست اسكندر رسيد. در اين نامه داريوش حاضر شده بود براي نجات خانواده اسير خود فديه كلاني بپردازد، دختر خود را به ازدواج اسكندر درآورد، و از مناطقي كه تا رود «قزل ايرماق» ممتد بود صرفنظر كند، ولي اين پيشنهاد نيز مورد موافقت اسكندر قرار نگرفت. پسازآنكه قواي اسكندر از سواحل دجله و فرات گذشت، سومين نامه داريوش به دست اسكندر رسيد. در اين نامه پيشنهاد شده بود كه فرات سرحد دو شاهنشاهي شناخته شود و اين موافقت به عنوان جهيز دخترش باشد؛ همچنين داريوش موافقت كرده بود كه پسرش به عنوان گروگان نزد اسكندر بماند و 30 هزار تالان براي رهايي مادر و دو دخترش بپردازد، و در نتيجه اين قرارداد، اسكندر در سلطنت شريك ... داريوش گردد. براي سومينبار پيشنهادات داريوش مورد موافقت اسكندر واقع نگرديد و جنگ بين طرفين آغاز شد. با اينكه در اين جنگها داريوش در قلب قواي خود محاط بود و مزدوران يوناني و نجباي ايراني شجاعانه مبارزه ميكردند، نظر به عدم اطلاع سران سپاه ايران از فنون جديد، قواي جنگي ايرانيان و گردونهها و فيلهاي آنان در برابر نيروهاي تازه نفس اسكندر تاب مقاومت نياوردند و داريوش ناگزير بهطرف همدان فرار كرد و جنگ به پايان رسيد. از اين پس اسكندر براي فتح بقيه ايران سالها صرف وقت نمود ولي ديگر با مقاومت مؤثري مواجه نگرديد.
«اسكندر طي سه سال، آرزوي اشرافيت يونان و مقدوني را، كه تسلط بر كرانه شرقي مديترانه بود، تحقق بخشيد. كنفدراسيون آتن، رؤياي اين واقعه را از زمان پريكلس در سر ميپرورانيد. دموستن در خطابههاي خود، از سلطه جهاني هلاد متحد سخن ميراند.
با اينهمه لازم بود كه قدرت در سرزمينهاي وسيعي كه به تصرف درآمده، محكم و استوار گردد، و اين امر به زماني دراز احتياج داشت. بيجهت نيست كه «پامنيون» سردار كاركشته و همرزم پير «فيليپ» بعد از اطلاع از شرايط صلحي كه شاه پارس، پس از نبردهاي «ايسوس» پيشنهاد كرده بود به اسكندر چنين گفت: اگر من بهجاي اسكندر بودم اين پيشنهاد را ميپذيرفتم» ولي اسكندر به او پاسخ داد: من نيز آنها را ميپذيرفتم اگر بهجاي پارمنيون بودم.» «10»
اسكندر پس از پايان كار داريوش به فتوحات خود ادامه داد و پس از عبور از دجله و فرات وارد شهر تاريخي بابل گرديد. در آنجا مقدم او را گرامي داشتند. وي شهربان ايراني بابل را در مقام خود ابقا كرد و براي تحبيب مردم، دستور داد عليرغم خشايارشا «معبد بعل» را بار ديگر بسازند. پس از تسخير بابل، اسكندر راه شوش پيشگرفت. سكنه اين شهر بدون مقاومتي تسليم شدند. اسكندر دستور داد خانواده داريوش در قصر شوش مستقر گردند و
______________________________
(10). تاريخ جهان باستان، ج 2، پيشين، ص 178.
ص: 533
خود به پيشرفت نظامي ادامه داده وارد تخت جمشيد گرديد. در اينجا مانند شوش اسكندر گنجينهاي گرانبها به دست آورد. چهار ماه در اين شهر اقامت گزيد و چند سفر جنگي براي سركوبي كوهستانيان انجام داد و از مقر كورش ديدن نمود. اسكندر پس از آنكه به استخر پايتخت سلاطين هخامنشي وارد شد، «120 هزار تالان معادل با 28 ميليون و دويست و نود هزار پوند، و غنايم ديگر به دست آورد. بطوري كه پلوتارك مينويسد ده هزار گاري قاطري و پنجهزار شتر براي حمل و نقل اين خزاين لازم بود.» «11»
پس از آنكه پاسارگاد به تصرف قواي اسكندر درآمد، «قصور عاليه پرس پليس طعمه حريق گرديد و به قتلعام سكنه فرمان دادند. آريان مينويسد كه اين عمل تلافي خطاهايي بود كه پارسيان در يونان بويژه در آتن مرتكب شده بودند ... عده زيادي از اسراي يوناني در استخر، حضور فاتح آمده و نالههاي آنها براي انتقام، طبعا لشكريان را به اين كار واداشته است.» «12» برخي از دانشمندان اين حريق را غير ارادي و نتيجه عدم احتياط و بادهنوشي وحشيانه اسكندر و يارانش دانستهاند، درحاليكه «آندرهگدار» و مرحوم پيرنيا اين عمل سفيهانه انتقامآميز را، تعمدي و محصول اراده اسكندر دانستهاند.
فجايع اسكندر در تخت جمشيد
بطوري كه از نوشتههاي امستد برميآيد:
اسكندر پس از آنكه به تخت جمشيد راه يافت، گنجهاي هنگفت زر و سيم سلاطين هخامنشي را به يغما برد. ارزش يكي از گنجها به 120 هزار قنطار سيم برآورد شده. اسكندر به بالشتگاه شاه روي آورد و پنجهزار قنطار زر بالاي تخت شاه را ربود و سپس از زيرپايي شاه سه هزار قنطار زر به خزانه خود فرستاد. همچنين تاك زرين كه خوشههاي آن از گرانبهاترين گوهرها ساخته شده بود به دست اسكندر افتاد. سربازان اسكندر، مانند پيشواي خود، به غارت سكنه تخت جمشيد مشغول شدند. بنا به گزارشها و مدارك تاريخي، تخت جمشيد، توانگرترين شهر در جهان بود؛ حتي خانههاي خصوصي از چيزهاي گرانبهايي كه در دوران قدرت پارسيان گردآمده بود، پر بود. سپاهيان اسكندر مردم را بيرحمانه ميكشتند، زنها را به بردگي ميبردند، و مقدونيها بر سر تاراج گنجها و منابع گوناگون با يكديگر ميجنگيدند.
به قول امستد: «اسكندر براي آنكه به بدنامي خود بيفزايد در نامههايش ميباليد كه چگونه فرمان كشتار عام اسيران پارسي را داده بود ...» در ايام اقامت در تخت جمشيد اسكندر به «پارسهگرد» رفت و گنجهاي كورش را ضبط نمود. سپس به بزرگترين تباهكاري تاريخي خود دست زد و اعلام كرد كه تصميم دارد ساختمان تخت جمشيد را، به كينهتوزي ويراني آتن، خراب سازد. امستد مينويسد:
پارمنيون به اين جهادگر جوان سفارش كرد كه آنها را از آسيب نگهدارد. او پافشاري نمود كه درست نيست اسكندر مال خود را تباه سازد، و گفت كه اگر
______________________________
(11 و 12). تاريخ ايران، پيشين، ص 349.
ص: 534
اسكندر اينگونه جلوه بدهد كه او فقط رهگذر است و نميخواهد فرمانروايي آسيا را نگاهدارد، آسياييها با او همكاري نخواهند كرد. اين به اندازهاي نزديك به حقيقت و درست بود كه اسكندر حتي از گوش كردن به آن سرباز زد. تاريخنويسان بعد كوشيدند كه اين جنايت را كم جلوه دهند و عذري بتراشند. برخي گفتند كه اسكندر از پيش نيت اين سوزاندن را داشت و نقشه آن را كشيده بود ولي بزودي از آن پشيمان شد و بيهوده فرمان داد كه آتش را فرونشانند. بيشتر گناه را بر گردن زني به نام «تائيس» دلبر سركرده سپاه بطلميوس گذاشتند كه گفته ميشد در يك مجلس ميخوارگي اسكندر را بر آن داشت كه شعله ويرانگر مرگآور را بيندازد.
در تخت جمشيد، ويرانهها، بازمانده داستان را حكايت ميكند. اثر تيرهاي سوخته سقف، هنوز روي پلكانها و بر پيكرتراشيها ديده ميشود ... صدها ظرف كه از گوناگونترين و زيباترين سنگها تراشيده شده بود بيرون برده و عمدا خرد شده بود ... اسكندر نميتوانست از اين روشنتر، نشان بدهد كه روكش فرهنگ يوناني او، چهاندازه نازك بوده است. اسكندر كشورگشاييهاي نخست خود را از روي نمونه شهرستانهاي پارسي سازمان داده بود ... او بيشازپيش زير نفوذ عقيدههاي شرقي درآمد و بزودي جلال و شكوه پارسي را پيش گرفت. سرانجام او به خواب و خيال يكي كردن مردمان و فرهنگ پارسي و يوناني افتاد. شرق، كشورگشاي خشمگين خود را مسخره كرد ... اگر آتش اسكندر نوشتههاي بس گرانبهاي روي پوست را از ميان برد، بيشتر آنها بههرحال، فقط با گذشت زمان نابود ميشد. او بدون اينكه چنين نيتي داشته باشد اين خدمت بزرگ را انجام داد كه لوحهاي گل خام را كه به آساني از هم پاشيده ميشد در اين آتشسوزي پخت. لوحهاي سنگي را كه باستانشناس از زير خاك بيرون آورده بود، واژهشناس راز آنها را كشف كرد ... براي سراسر دوره شاهنشاهي باستانشناس و واژهشناس به ياري تاريخنويس آمدهاند. مانند تخت جمشيد، در شوش نيز كاوش شده و ادبيات عيلامي شناسانده شده است. هرچند همدان هنوز در انتظار است كه نوبه آن برسد، در پشتههاي شهرهاي بابل، هزاران سند سوداگري به دست آمده كه از زمان شهرياران پارسي است و براي نخستينبار وصف مختصر زندگي اقتصادي شاهنشاهي آنها را امكانپذير ساخته است ... نزديك 23 قرن از زماني كه اسكندر تخت جمشيد را سوزاند، گذشته است؛ اكنون سرانجام با كوشش باستانشناس، واژهشناس، و تاريخنويس، كه دست به دست يكديگر دادهاند، پارس هخامنشي از ميان مردگان برخاسته است. «13»
«ديودور» مورخ سده اول ميلادي راجع به شهر پرسپوليس چنين مينويسد:
در آن زمان شهري در زير آفتاب، به ثروت اين شهر پرسپوليس نبود. خانه اهالي
______________________________
(13). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين، ص 723 به بعد.
ص: 535
پر بود از ثروتي كه در مدت ساليان دراز جمع كرده بودند.
طلا و نقره و پارچههاي ارغواني و اشياء نفيس را كسي نميتوانست شماره كند. اين شهر بزرگ و نامي شاهان، مورد توهين و غارت و خرابي گرديد. يك روز غارت اين شهر براي مقدونيهاي حريص كافي نبود، اما براي اشياء غارتي دست يكديگر را ميانداختند و حتي يكديگر را ميكشتند. اشياء نفيسه را خرد ميكردند ... اسكندر به ارك وارد شد و خزانهاي كه از زمان كورش تهيه شده بود، به تصرف درآورد، مقدار طلا را اگر به قيمت تسعير كنيم 120 هزار تالان نقره بود. اسكندر سه هزار شتر و عده زيادي قاطر از شوش و بابل خواست تا اين ذخاير را حمل كند ... «14»
«كنت گورث» مورخ سده اول ميلادي، ضمن بحث از حريق تخت جمشيد از شهري كه نزديك تخت جمشيد بود و با آن آتش گرفته، سخن ميگويد: «قشون مقدوني كه نزديكي شهر اردو زده بود به تصور اينكه شهر از سانحه آتش گرفته، به كمك آمد تا حريق را خاموش كند ولي وقتي كه ديدند خود اسكندر مشعلي به دست دارد، آبي را كه با خود آورده بودند به كناري نهادند و مواد سوختني در آتش انداختند. چنين بود فناي پايتخت تمام شرق و فناي شهري كه هزار كشتي به قصد آتن حركت داد، آنهمه قشون به اروپا ريخت، پل روي دريا زد، كوهها را سوراخ كرد تا آب دريا را به درون كوهها راند. از زمان خراب شدن آن قرنها گذشت و از ميان خرابهها ديگر كسي برنخاست. مقدونيها بعد از اينكه چنين شهري را درميان عربده مستي نابود كردند، شرمسار شدند.
اسكندر باوجود پيروزيهاي بزرگي كه به دست آورده بود از تعقيب داريوش غفلت نورزيد. به وي خبر دادند كه نايب السلطنه بلخ او را محبوس كرده به سوي شرق ميبرد.
اسكندر ضمن تعقيب آنها در حدود دامغان به اردوي فراريان رسيده جسد نيمهجان داريوش را در ارابهاي ديد كه بدون راننده در حركت بود.
به اين ترتيب زندگي آخرين پادشاه سلسلهاي كه بيش از دو قرن در آسيا حكومت ميكرد، با تحمل بدبختيهاي فراوان سپري گرديد.
كشته شدن داريوش به دست يك نفر ايراني براي اسكندر خوشبختي بزرگي بود.
ميگويند اسكندر جسد او را با جبه ارغواني خود پوشانيد و آن را به شوش نزد مادرش فرستاد و فرمان داد تا با اداي تشريفات لازم وي را در استخر دفن كنند.
پس از پايان كار داريوش، سربازان و ياران اسكندر، كه چهار سال و نيم جلاي وطن كرده به فتح شرق مشغول بودند، علاقه فراوان داشتند كه با موافقت اسكندر بتوانند به وطن خود بازگردند، ولي اسكندر پس از وقوف بر نيت آنان، ضمن نطقي هيجانانگيز، آنها را از اين كار بازداشت و ايشان نيز فسخ عزيمت كردند و تحت رهبري او به اشغال ايران شرقي ادامه دادند. اسكندر ضمن ادامه پيشرفت در هرات، زرنگ، رخج و غيره، شهرهاي جديدي
______________________________
(14). ايران باستان، پيشين، ص 723 به بعد.
ص: 536
به نام خود بنا كرد. مقاومت و سرسختي سغديان سبب گرديد كه اسكندر دو سال براي سركوبي آنان مبارزه كند. در بهار سال 327 ق. م. اسكندر از هندوكش به سوي هند سرازير شد و باوجود مقاومت هنديان به پيشرفتهايي نايل آمد.
در اين موقع سربازان مقدوني كه از ديرباز از ادامه جنگ خسته شده و از نزديكي و تقرب ايرانيان در دستگاه حكومت اسكندر رنجيدهخاطر بودند، دوري از وطن را بهانه كرده به شاه خود اعلام كردند كه از اين پس حاضر نيستند از او پيروي نمايند. اسكندر ناچار پس از عبور در طول سند سپاهيان خود را به دو قسمت تقسيم كرد و به آنها دستور داد در مراجعت به ايران طوري حركت كنند تا در بهار سال 324 ق. م. به شوش برسند.
پايان لشكركشي
بطوري كه ديديم اسكندر پس از عبور از ايران، پيشرفت خود را به طرف شرق ادامه داد و شهرهاي هرات، كابل و سمرقند را تصرف نموده به دره علياي رود سند رسيد، و در اينجا با نخستين حكمران هندي برخورد و برخلاف انتظار در نتيجه مقاومت دلاورانه هنديان، تلفات سنگيني بر قواي او وارد آمد. مقدونيها وقتي كه شنيدند در سمت مشرق اين مملكت پادشاهان مقتدر و توانايي هستند كه فيلان جنگي، و سپاه فراوان دارند اجتماعاتي تشكيل داده، طي نطقهايي خستگي خود را از ادامه جنگ و علاقه خويش را به مراجعت به وطن اعلام كردند. نطق عالي اسكندر در انصراف آنان مؤثر نيفتاد. يكي از سرداران او خطاب به پادشاه مقدوني چنين گفت:
براي مقاصد و كارهاي انساني بايد حدي تصور نمود. از لشكرياني كه از يونان حركت نمودهاند قليلي باقي ماندهاند اگر اسكندر ميخواهد تمام عالم را مسخر سازد اول بايد به يونان مراجعت كند و فتوحات خود را در آنجا نمايش دهد و مجددا لشكري براي اين كار تجهيز كند.
اسكندر از شنيدن اين حقايق تلخ در خشم شده مجلس را متفرق ساخت و عدهاي از ياران و همرزمان قديم خود را كه با او سر مخالفت داشتند كشت، و به اميد اينكه لشكريانش از مخالفت منصرف شوند تا سه روز عزلت اختيار نمود. بالاخره چون اثري از پشيماني آنها ظاهر نگرديد او بوسيله قربانيها استخاره كرد تا معلوم دارد عبور به آن طرف «هيفاز» صلاح است يا نه؟ جواب مساعد نبود و بزرگترين سرباز دنيا با مقدونيها موافقت نمود، و مغلوب متابعان خود گرديد و لذا فرمان مراجعت صادر نمود، و آن با نمايشات مسرتانگيز پذيرفته شد. «15»
در مراجعت، اسكندر و سربازان او با دشواريهاي بسيار روبرو گرديدند. عده زيادي از آنها بر اثر نبودن آذوقه، آب، و ساير مايحتاج زندگي رنج بسيار بردند. از وقتي كه اسكندر براي جنگ با ايران حركت كرد ديگر به ديدن وطن خود، مقدونيه، توفيق نيافت. وي هنگام مراجعت در شهر بابل، به سال 323 ق. م. در سن 33 سالگي، درگذشت. به عقيده «گوتشميد»: «اسكندر خود بموقع مرد و در غير اين صورت شخصا ناظر اضمحلال و از همپاشيدگي امپراتوري خود
______________________________
(15). تاريخ ايران، پيشين، ص 367.
ص: 537
ميگرديد.»
بلافاصله پس از مرگ اسكندر، جنگهاي داخلي كه بدون وقفه مهمي 42 سال به طول انجاميد، آغاز گرديد. در اثر اين جنگها نتيجه اقدامات اسكندر نقش بر آب شد و مقدونيان كه چشم به راه احراز مقام فرمانروايي بر جهان بودند، اميد و آرزوي خود را بر باد رفته ديدند. وارث طبيعي در كار نبود. بدوا فيليپ كه فرزند نامشروع فيليپ بود (323 تا 317 ق. م.) به سلطنت رسيد و بعد اسكندر دوم، پسر اسكندر، و «ركسانه» كه پس از مرگ پدر به دنيا آمده بود، چندي زمام امور را به دست گرفتند. حمله اسكندر به شرق كمابيش به مبادله فرهنگي بين دو قاره كمك كرد و موجب بسط مناسبات اقتصادي گرديد.
با اينهمه نبايد فراموش كرد كه پيروزي بر شرق در حقيقت نه تنها انهدام امپراتوري پارس را موجب گرديد بلكه به استقرار سلطه جديدي منجر شد كه برپايه برده ساختن وحشيانه مردم بومي بوسيله يونانيان مبتني بود. وقايعي كه بر اثر سقوط پارس اتفاق ميافتاد زندگي تودههاي مردم را بهبود نبخشيد. بهرهكشي ماهرانه و رنجبارتري كه از جانب مهاجمان اعمال ميشد جايگزين نوع پيشين امپراتوري پارس گرديد. درعينحال امپراتوري وسيع اسكندر و پارسها در يك حقيقت با يكديگر شباهت داشتند و آن اين بود كه هردو از طريق پيروزي بر دولتهاي گوناگوني كه در سطوح مختلف اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي قرار داشتند، بوجود آمده بودند ... «16»
سلوكيان
با مرگ اسكندر نزاع بر سر جانشيني او آغاز گرديد. سرداراني كه در مكتب او و پدرش فيليپ، به فنون جنگ آشنا شده بودند، هيچيك خود را كمتر از ديگري نميدانست؛ به همين جهت، مدت چهل سال شاهنشاهي اسكندر دستخوش خونينترين مبارزات بين مدعيان جانشيني او گرديد. سرانجام در سال 301 ق. م. ميراث اسكندر بر مبناي سه حكومت مستقل تثبيت گرديد. مصر نصيب بطلميوس شد و او در آنجا سلطنت بطالسه را پايهگذاري كرد. در اين دوره شهر اسكندريه از بركت فعاليتهاي علمي و فرهنگي كه با تشويق بطلميوس صورت ميگرفت، مقام و موقعيت مهمي كسب كرد و چنانكه قبلا ديديم، يكي از مراكز فرهنگي دنياي قديم بود. ايران، بين النهرين، فلسطين، سوريه، و قسمتي از آسياي صغير سهم سلوكوس، يكي ديگر از سرداران اسكندر، شد. آريان درباره او ميگويد: «درميان كساني كه بعد از اسكندر وارث تخت و تاج وي شدند، سلوكوس بزرگترين پادشاهان زمان خود گرديد.
داراي افكار و خيالاتي فاتحانه بود و وسعت قلمروش بر تمامي آنها فزوني داشته است. او با دختري از نجيبزادگان ايراني ازدواج كرد و با آميختن خون ايراني با مقدوني، كمابيش بنيان حكومت خود را استوار كرد. سلوكوس اول فرزند خود «انتيوخوس» اول را در اداره مملكت شريك خويش نمود و سلوكيه و ايالات شرقي را به او واگذار كرد. با اين حال ديري نگذشت كه مقدمات تجزيه شاهنشاهي فراهم گرديد؛ ايالت بلخ در 250؛ و ايالت
______________________________
(16). تاريخ جهان باستان، ج 2، پيشين، ص 181 و 182.
ص: 538
پارت و گرگان در حدود 248 ق. م. تجزيه شد. يونانيان بلخ پس از جدايي از شاهنشاهي سلوكي مدت دو قرن پايدار بودند و مبلغ تمدن يوناني در هند و آسياي مركزي شدند.
سلوكوس دوم (266- 246 ق. م.) باوجود مقاومتي كه در مقابل پارسيان نشان داد چون بر اثر اغتشاش انطاكيه به جانب سوريه رفت، پارسيان از موقع استفاده كرده ايالات شرقي را متصرف شدند. پس از مرگ سلوكوس دوم، انتيوخوس سوم (223 تا 187 ق. م.) زمام تاج و تخت انطاكيه را به دست گرفت. او پس از شكست مخالفين خود سفري هشتساله به مشرق كرد و موفقيتهاي نظامي و سياسي چندي به دست آورد و سپس تصميم گرفت مقدونيه را به شاهنشاهي منضم نمايد، ولي در اين مرحله از روميان شكست خورده متصرفات آسياي صغير را از دست داد و به پرداخت خراجي هنگفت محكوم گرديد. انتيوخوس چهارم (175 تا 164 ق. م.) آخرين پادشاه سلوكي، از تجزيه شاهنشاهي سلوكي جلوگيري كرد، ولي با مرگ او تجزيه و انحطاط و رجعت هلنيسم از شرق بسرعت آغاز گرديد. حكام دعوي استقلال كردند، سلطنتهاي يوناني يكي بعد از ديگري به تبعيت حكومت روم درآمدند و بتدريج، بساط حكومت سلوكيان برچيده شد. علت اساسي ناپايداري حكومت سلوكيان، نبودن نقطه اتكا بود.
چنانكه ديديم، هخامنشيان بر قوم ايراني (ماد و پارس) متكي بودند و قواي نظامي و اداري شاهنشاهي را از بين آنان انتخاب ميكردند. اسكندر براي اداره امپراتوري خود به مقدونيان متكي بود و همواره ميكوشيد تا با آميختن خون ايرانيان با مقدونيان و يونانيان، بنيان حكومت خود را استحكام بخشد، ولي سلوكيان براي اداره شاهنشاهي خود كه شامل منطقه وسيع ايران و بابل قديم و شهرهاي فنيقيه و آسياي صغير بود، نقطه اتكايي نداشتند و چون قومي بيگانه بودند نميتوانستند به عنصر ايراني اعتماد كنند. به همين علت، براي تحكيم موقعيت خود به يونانيان و مقدونيان توسل جستند و آنها را در بخش وسيعي از ممالك متصرفي متمركز ساختند.
زمامداران حكومت سلوكي بيشتر به شهرهاي يوناني، مخصوصا شهرهاي يوناني آسياي صغير، اهميت ميدادند تا با كمك آنان بتوانند مناطق وسيعي را كه در اختيار دارند، اداره كنند.
با اين حال، حكومت سلوكيان بتدريج در نتيجه جنگهاي دامنهداري كه با مقدونيه و مصر و سپس با پارتيان و روميان به عمل آوردند، رو به ضعف نهاد. رقابتهاي مدعيان و توطئههاي آنان براي احراز زمامداري، صرف طلا در راه فساد و رشوه دادن به سناتورهاي رومي براي برانگيختن روميان عليه دشمنان خود، نه تنها در تحكيم حكومت سلوكيان مؤثر نيفتاد، بلكه روميان متجاوز به هرجا قدم ميگذاشتند، ديگر حاضر به برگشت نبودند. به همين علت، سلوكيان ندانسته، راه را براي تجاوزات روميان و شكست خود باز كردند. ولي خطرناكتر از روميان، رشد تدريجي نهضتهاي استقلالطلبي در داخل ايران بود كه، بيش از هرچيز اساس حكومت سلوكيان را متزلزل ميكرد. ايرانيان، آرامآرام ولي مستمر، در نقاط مختلف عليه متجاوزين به كارشكني و مبارزه مشغول شدند و سرانجام، چنانكه خواهيم ديد، به كمك پارتيان به حكومت جانشينان اسكندر خاتمه دادند.
در دوره جانشينان اسكندر، مخصوصا در عهد انتيوخوس، وضع اقليت يهودي رضايت- بخش نبود. انتيوخوس فرمان داده بود كه همه ساكنان قلمرو او بايد به صورت ملتي واحد
ص: 539
درآيند و از قوانين جداگانه خود دست بردارند.
همه مردم غير يهودي از اين فرمان پيروي كردند و بسياري از بني اسرائيل هم ...
هركس از اين فرمان سرپيچي ميكرد، ميبايست مرگ را استقبال كند. با اينهمه گروه كثيري در برابر آن مقاومت كردند. زنان كه كودكان خود را ختنه كرده بودند به قتل رسيدند، كودكان حلقآويز شدند، خانهها به غارت رفت، و كساني كه عمل ختنه كردن را انجام داده بودند از دم تيغ گذشتند. معهذا بسياري از مردم اسرائيل عزم خود را جزم كرده بودند كه از خوردن چيزهاي ناپاك اجتناب كنند و بدين سبب مرگ را بر آلوده شدن به گوشتهاي ناپاك و زير پا نهادن آيين مقدس رجحان نهادند و آنگاه كشته شدند. «17»
وضع سياسي ايران از حمله اسكندر تا ظهور پارتيان
مرگ زودرس و نابهنگام اسكندر، مانع اجراي نقشههاي سياسي و اجتماعي او گرديد. پادشاه جوان مقدوني، پس از ورود به كشور پهناور ايران، بزودي دريافت كه اداره اين ممالك وسيع به دست مشتي مقدوني امكانپذير نيست و بايد هرچه زودتر به عنصر ايراني، مقامي كه شايسته آن است داده شود. وي در راه اجراي اين نقشه، عليرغم مخالفت هموطنان خود، قدمهاي عملي برداشت. عمال اداري و بسياري از شهربانان ايراني را در شغل خود باقي گذاشت، طبقه جوان ايراني را به سوي خود جلب كرد و فرمان داد سه هزار تن از شايستهترين آنان را فنون نظامي بياموزند و به سبك ارتش غرب تربيت نمايند. او به ايرانيان وعده داد كه اگر با او صميمانه همكاري كنند در افتخارات آينده با مقدونيان شريك خواهند بود. ياران اسكندر كه از هدف عالي پادشاه خود بيخبر بودند به ايرانياني كه تعداد آنان در دربار اسكندر رو به فزوني بود، حسادت ميورزيدند، حتي بعضي از آنان علم طغيان برافراشتند ولي اين اقدامات تصميم او را در اتحاد شرق و غرب راسختر نمود. بيشازپيش نجباي ايراني را در امور مداخله داد، با دختر داريوش ازدواج نمود، «هشتاد تن از فرماندهان و ده هزار سرباز يوناني را به ازدواج با دوشيزگان ايراني واداشت و براي آنها جشنهايي منعقد ساخت كه مدت 5 روز طول كشيد.» «18» اسكندر و همراهان او ضمن برخورد با ايرانيان كمابيش تحت تأثير تمدن ايرانيان نيز قرار ميگيرند. مشير الدوله در تاريخ خود مينويسد: «اسكندر با احترام به بعضي از عادات و اخلاق ايرانيان مينگرد و صريحا به مقدونيهاي سركش ميگويد كه ما نبايد اخلاق و عادات خودمان را بر خارجيها تحميل كنيم، بلكه بايد بعضي اخلاق و عادات آنها را هم بپذيريم.»
روش سياسي اسكندر
اسكندر در اداره امور كشور از روش كار و افكار شاهان هخامنشي تبعيت ميكرد. هنگام تسخير بابل و مصر به خدايان و مقدسات مذهبي مردم احترام گذاشت و با اين سياست، محبت مردم را به خود جلب نمود.
______________________________
(17). تاريخ فلسفه غرب، پيشين، ص 601.
(18). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 211.
ص: 540
براي تنظيم امور خطه وسيع فرمانروايي خود، مانند هخامنشيان، مملكت را به ايالات (شهربانيها) تقسيم نمود. عدهاي از فرمانداران و استانداران ايراني را به شغل خود ابقا كرد و براي جلوگيري از فكر استقلالطلبي، غير از ولات ايراني، فرمانده قوايي از مردم مقدونيه براي هرناحيه برگزيد.
وي ظاهرا پس از وقوف به مقام شامخ شاه در نزد ايرانيان، «الوهيت» شخص خود را اعلام داشت. نه بدين منظور كه پرستش وي موضوع ديني رسمي گردد بلكه به منظور سياسي، اين كار را انجام داد تا براي او، در نظر مردم مداين يوناني، قدرتي ايجاد شود ... وي به سجده افتادن را به اتباع خود تحميل كرد، و آن از مراسم دربار هخامنشيان بود كه طبق آن هريك از تبعه ايراني در حضور شاهنشاه بزرگ بايد به جا آورد و مخصوصا اتباع شرقي او موظف به اجراي آن بودند. «19»
اسكندر با تعقيب سياست خود روز به روز بر تعداد خدمتگزاران ايراني ميافزود. هنگامي كه قشون او به سند رسيد فقط يك چهارم از سربازانش مقدوني بودند. رفتار اسكندر با ايرانياني كه با او همكاري ميكردند، به حدي دوستانه بود كه به قول دكتر گيرشمن: «آنان خود را ملتي مغلوب كه بر آن يك تن خارجي حكومت ميكرد، احساس نميكردند، بلكه هنوز خويش را سرور ممالك قبلي ميديدند.» هرودت گفته بود: «... پارسيان در تهور و جسارت و روح سلحشوري هيچ دستكمي از يونانيها ندارند.» اسكندر نيز پس از آمدن به ايران به اين حقيقت پيبرد. او عدهاي از شاهزادگان و نجباي ايراني را در حلقه ياران صميمي خود وارد نمود و دستور داد 30 هزار نجيبزاده ايراني تحت نظر استادان يوناني، زبان و فنون نظامي يونانيان را فراگيرند. اين اقدامات اسكندر و رفتار مستبدانه او و دعوي خدايي كردن براي يونانيان، كه در مكتب سقراط و ارسطو تربيت شده و پيشواياني چون سولون و پريكلس را در سرزمين خود پروراندهاند، قابل تحمل نبود. در مناطق نفوذ اسكندر اثري از آزادي فكر، بدانسان كه در يونان وجود داشت، ديده نميشد. شاهپرستي و كرنش در پيشگاه او براي آنها كه در محيطي آزاد نشو و نما يافته بودند، نفرتانگيز بود. مورخان درباره شخصيت و مقام اسكندر وحدت نظر ندارند؛ ريچاردن فراي مينويسد:
درباره بزرگي اسكندر سخن بسيار گفتهاند. برخي از نويسندگان او را همچون مظهر آزادي و دموكراسي يونان در برابر بيدادگري و خودكامگي مشرق ستودهاند ...
اما نبايد از خاطر زدود كه اسكندر در چشم بسياري از يونانيان، جباري بزرگ و دشمن دموكراسي يونان شمرده ميشد. اگر كسي استدلال كند كه اسكندر براستي به دموكراسي ايمان داشت و ميخواست آن را در مشرق نيز بگسترد، اين سخن او بسيار از حقيقت دور مينمايد. حتي اگر وي در يونان از دموكراسي پشتيباني كرد ميتوان آن را از مقتضيات سياسي شمرد. نميتوان پذيرفت كه ارسطو استاد اسكندر را اعتقادي به دموكراسي بوده باشد؛ آنچنانكه شاگردش از آن پاسداري كند ... «20»
______________________________
(19). همان، ص 216.
(20). ميراث ايران، پيشين، ص 216.
ص: 541
ويل دورانت مينويسد: «تغييراتي كه فتوحات اسكندر در اين قاره به وجود آورده بود، بمراتب كمتر از تغييراتي بود كه تمدن و رسوم آسياييها در او ايجاد كرده بود.»
ارسطو به او گفته بود كه با يونانيها چون آزادگان و با بربرها چون بردگان رفتار كند، ولي اسكندر در بين جوامع اشرافي ايران چنان درجهاي از ادب و فرهنگ و اصالت كردار مشاهده كرده بود كه كمتر در جوامع پرآشوب دموكراسي يونان به چشم ميخورد. اسكندر با اعجاب و تحسين به طرز تشكيلاتي كه شاهان بزرگ هخامنشي در كشور داده و آن را اداره ميكردند، مينگريست و نميدانست چگونه مقدونيهاي خشن و بدوي، ميتوانند بهجاي آن حكمرانان بنشينند، و بالاخره به اين نتيجه رسيد كه تنها راه دوام دادن به فتوحات خود اين است كه نجيبزادگان ايران را با رهبري خود موافق سازد و از آنها در اداره امور مملكتي استفاده كند.
هرچه بيشتر ميماند، بيشتر مجذوب اتباع جديد خود ميگشت؛ به حدي كه كمكم انديشه اينكه چون سلطان مقدوني بر ايران فرمانروايي كند، از سر بهدر كرد و به فكر افتاد كه چون امپراتوري نصف ايراني و نصف يوناني بر سرزمين ايران حكومت كند ... و اميدوار بود كه اين منازعه طولاني آسيا و اروپا در جشن عروسي به انتها برسد ... «21»
گوتشميد «22» مينويسد:
پس از آنكه اسكندر دعوي خدايي كرد و از مقدونيان خواست تا او را همچون خدا پرستش كنند از حيثيت و اعتبار او كاسته شد. «كاليستنيس» كه تا آن زمان از مبشرين و مبلغين آتشين طبع عصر جديد بهشمار ميرفت، در اين عمل دلگير و سرخورده به خدمت اسكندر رفت و پس از گفتگوي تندي كه بين آن دو درگرفت، قرباني استبداد و خودسري بت مورد پرستش خود شد. اما خطاهاي اسكندر از اين حد هم فراتر رفت. اختلاط مقدونيان و ايرانيان بدين نتيجه منجر نشد كه ايرانيان را داراي خلقوخوي مردم مقدونيه نمايد، بلكه كار به اين صورت درآمد كه مقدونيان بسياري از عادات شرقيان را پذيرفتند، فريفته تنآساني و انواع قبايح رايج در مشرق زمين شدند ... شخص اسكندر هم جز اين چيزي نميخواست. هيچ چاپلوسي، به درگاه اسكندر از اين مقبولتر نميافتاد كه كسي با جامه مخصوص ايرانيان به حضور او بار يابد ... پادشاه خود به جلال و جبروت شرقي و آداب و رسوم مشرق زمين دلبستگي خاص داشته است. ميل به ستمگري، كه در فرمانروايان بزرگ نادر نيست، سبب شده كه امر حكمراني، به عدهاي فرمانبر بياراده را بيشتر بپسندد، تا اينكه ناگزير باشد براي هرعمل مهم دولتي با سرداران نجيبزاده مقدوني به جروبحث بپردازد. «23»
______________________________
(21). تاريخ تمدن (كتاب دوم- بخش سوم)، پيشين، ص 125.
(22).Gutschmid
(23). آلفرد فون گوتشميد، تاريخ ايران و ممالك همجوار آن، ترجمه و حواشي از كيكاوس جهانداري، ص 18 به بعد.
ص: 542
برخلاف عقيده جمعي از مورخان غرب، يونانيان و شخص اسكندر ناشر فرهنگ، و مظهر تمدن و اخلاق، و ملل غير يوناني نماينده بربريت و توحش نبودهاند بلكه مدارك تاريخي بسياري در دست است كه خلاف اين معني را به ثبوت برساند، و نشان ميدهد كه هدف اسكندر انتقامجويي بوده است نه نشر فرهنگ و تمدن هلني. وي مكرر گفته بود كه از آن جهت به ايران ميرود كه انتقام توهيني را كه شاه بزرگ به يونان روا داشته بود بگيرد. اين مرد متجاوز و خودخواه در دامن پدر و مادري فاسد و ناپرهيزكار تربيت يافته بود.
مادر او «اولومپياس» زني بيرحم و متكبر و تيز خشم و كينهجو و حسود بود ... در بسياري از آدمكشيها دستانش آلوده شد و نام خود را ننگين كرد. پدرش «فيليپ» زنان و شراب و انواع خوشگذرانيها را دوست ميداشت و مردي حيلهگر و بيوجدان بود. در نظر او براي رسيدن به هدف، استفاده از هروسيله روا بود و پستي و خيانت را مشروع ميدانست. بر فرض آنكه آسيا و ايران مكتب تعليم رذيلت هم ميبودهاند چيزي نميدانستند كه به پسر چنين پدر و مادري بياموزند.
اسكندر به محض اينكه شاه شد، همه كساني را كه ممكن بود مايه گرفتاري و زحمت او شوند، كشت. شهر «تباي» (تبس) كه يكي از پايتختهاي يونان بود، در برابر وي قد علم كرد، و اسكندر با همان وحشيگري اين شهر را پايمال ستم خويش كرد كه مادرش هووي بيوه خود «كلئوپاترا» را از ميان برده بود ... در كشتار شهر تباي بيش از شش هزار تن كشته شدند و بيش از سيهزار كس به اسارت درآمدند ... اسكندر پس از آن، شورايي تشكيل داد و از اين شورا فرماني صادر شد كه شهر تباي با خاك يكسان شود و اسيران به مزايده در معرض فروش درآيند.
«كوئينتوس كورتيوس» در تاريخ اسكندر كبير چنين نوشته است:
اسكندر شهر «غزه» را كه حكومت آن با «بنتيس» بسيار وفادار نسبت به شاه خود بود ... در محاصره گرفت. او پس از آنكه با شجاعت جنگيد و تنش از زخمهاي فراوان خسته شد و از هرطرف زير باران تير و نيزه قرار گرفت ... زنده به دست دشمن افتاد. وي را نزد اسكندر بردند ... پاشنههاي او را در آن حال كه هنوز نفس ميكشيد، شكافتند و دوالي از آنها گذرانيدند و به ارابهاي بستند و او را با اسبها گرداگرد شهر راندند. شاه از اينكه بدينگونه از اخيلوس تقليد كرده است، بر خود ميباليد. «24»
مونتني «25» ضمن برشمردن پارهاي از مظالم و جنايات اسكندر، رقم عفو بر گناهان او ميكشد و مينويسد:
______________________________
(24). يونانيان و بربرها، پيشين، ص 39 به بعد.
(25).Montaigne
ص: 543
... راه بردن چنين جنبشهاي عظيم با قوانين دادگري، امكانپذير نيست.
چنين اشخاص را بايد به صورت كلي و از طريق غايت اصلي اعمالشان مورد قضاوت قرار داد. ويران كردن تباي، كشتن «مناندر» و طبيب «هفاستيون» كشتن آنهمه اسيران ايراني با يك فرمان، كشتن هنديان و كشتن مردم كوس لكههايي هستند كه بسختي ميتوان از آنها چشم پوشيد ... اينكه كمي لافزن، و در شنيدن بدگوييهايي كه از وي ميكردند كمي ناشكيبا بود ... به نظر من همه اينها را ميتوان به كمي عمر و بلندي عجيب بخت او بخشيد و عذرخواه او شمرد. «26»
جواهر لعل نهرو درباره او ميگويد:
آيا اين شخص به اصطلاح «كبير» در دوران مختصر و كوتاه حكومتش چه كرد؟ آنچه مسلم است در چندين جنگ پيروزي درخشاني به دست آورد.
بدون ترديد او يك سردار بزرگ بود، اما مردي فاسد و خودخواه و از خودراضي و بعضي اوقات هم بسيار خشن و بيرحم بود. او خود را تقريبا يك خدا ميشمرد.
در لحظات خشم و يا بخاطر هوسهاي زودگذر، بعضي از بهترين دوستانش را كشت و شهرهاي بزرگي را با تمام ساكنينش ويران و نابود كرد. در امپراتوري وسيع خود هيچچيز اساسي از خود باقي نگذاشت و حتي راههاي خوبي هم نساخت.
او همچون يك شهاب درخشان آمدورفت و از خويش جز مشتي خاطره هيچچيز باقي نگذاشت. «27»
اسكندر در دوره كوتاه فرمانروايي خود، به ساختن شهرها و مستعمراتي چند مبادرت كرد تا مقدونيان و يونانياني كه از وطن خود مهاجرت ميكردند، در آنجاها مسكن گزينند و در نتيجه آميزش و معاشرت با ايرانيان، تمدني مختلط به وجود آورند. اسكندر در اين شهرها براي جلوگيري از طغيانهاي احتمالي، ساخلوهايي قرار داده بود. سلوكيان در دوران زمامداري خود سياست شهرسازي اسكندر را تعقيب كردند و مستعمرات نظامي و غيرنظامي وسيعي در سراسر شاهنشاهي به وجود آوردند. آنها در مقام اختلاط دو نژاد ايراني و يوناني برنيامدند بلكه براي آنكه نقطه اتكايي در سراسر شاهنشاهي داشته باشند، يونانيان و مقدونيان را بيشازپيش در بخشهاي مختلف شاهنشاهي متمركز نمودند. اين عناصر خارجي تنها فعاليت نظامي يا اداري نداشتند بلكه به فعاليتهاي مختلف اقتصادي نيز مبادرت ميورزيدند. يونان پرجمعيت و بدبخت از اين سياست سلوكيان استقبال كرد، و در طول قرن سوم ق. م. سكنه اروپاي جنوب شرقي براي تحصيل قدرت و تأمين معاش به اين خطه وسيع روي آوردند. عدهاي از آنها كه در خدمات نظامي و اداري وارد ميشدند، رابط بين حكومت و سكنه بومي بودند.
گيرشمن مينويسد:
بدين وجه در كشور ايران جامعهاي جديد تشكيل شد كه به زندگي و كار پرداخت. عناصر مختلف اين جامعه كمابيش بشدت در شهرها، قصبات و
______________________________
(26). يونانيان و بربرها، پيشين، ص 88.
(27). نگاهي به تاريخ جهان، ج 1، پيشين، ص 118.
ص: 544
دهكدهها مخلوط شده بودند و اكثريت آنان ايراني و اقليت يوناني بودند. آينده شاهنشاهي سلوكي، مستقيما وابسته به توفيق استقرار سكنه يوناني و مقدوني در كشور بود. سكنه مزبور، قبل از هرچيز داراي سجيه سياسي و اقتصادي بودند و اجبارا ميبايست با مشاغل اجتماعي و اقتصادي مرتبط باشند ... يوناني كردن ايرانيان كاملا طبيعي صورت گرفته، چنانكه ايراني كردن يونانيان همچنين بوده است، و اين مسأله براي دو گروه از اقوامي كه مجاور يكديگر زندگي ميكردند، غيرقابل اجتناب بود. امر مزبور تحقق يافت ... شبكه مدينههايي كه توسط سلوكيان برپا شد، ميبايست شاهنشاهي را به هم متحد سازد. «28»
در دوره سلوكيان، مانند عصر اسكندر، شاه فرمانرواي مطلق و اوامر او در حكم قانون بود. شاه و ملكه مقام الوهيت داشتند. مقدونيان، سلاطين سلوكي را جانشين اسكندر ميدانستند، ولي يونانيان آنها را فقط حامي مصالح خود ميشمردند.
دياكونوف مورخ شوروي در آغاز تاريخ اشكانيان راجع به سياست اقتصادي و اجتماعي اسكندر و جانشينان او و نقش سياسي شهرها (پوليسها) در آن دوران، مطالب جالبي نوشته است كه بطور اختصار قسمتهايي از آن را نقل ميكنيم:
طرز حكومت و نقش سياسي و اقتصادي شهرها (پوليسها) در دوره اسكندر و جانشينان او
دياكونوف در تاريخ اشكانيان مينويسد:
اسكندر نتوانست آرزوي خويش يعني ايجاد قوم پارسي يوناني را تحقق بخشد. با اين حال اقدامات وي به اعتلا و پيشرفت نيروهاي توليدي و پيدايش اشكال سياسي نويني كه بيش از شيوههاي پيشين مشرق زمين، با اوضاع ملايم و متناسب بود، ياري كرد و موجب انتشار فرهنگ يوناني در خاورزمين گشت و به رونق روابط اقتصادي و سياسي شرق و غرب كمك كرد. اسكندر ساتراپهاي پارسي را در مقامشان باقي گذاشت ولي در امور مالي و نظامي از ايشان خلع يد كرد و در كنار ساتراپ، رئيس نظامي ويژهاي نيز منصوب و مشغول خدمت شد.
وصول مالياتها و امور مالي در دست مأموريني بود كه مطيع خزانهدار كل بودند، و شخص اخير الذكر فقط در برابر شاه مسؤول بود. ساتراپها در عهد هخامنشيان حق ضرب سكه داشتند، ولي در عهد اسكندر اين حق از ايشان سلب شد و در رأس حكومت مركزي (پادشاه) قرار گرفت. فقط بابل و چند شهر ديگر اختيار ضرب سكه داشتند.
اسكندر، نقره را مبناي پول قرار داد و وحدت پولي، معاملات بازرگاني را آسانتر ساخت و «درهم، نقره اسكندري» قرنها در ايران رايج و متداول بود و بر تحكيم مناسبات اقتصادي و سياسي و فرهنگي در بين بخشهاي پهناور كشور كمك كرد.
______________________________
(28). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 225 و 226.
ص: 545
اسكندر گنجينه بزرگ هخامنشيان را كه در خزاين سلطنتي به صورت سرمايه مرده و راكد خفته بود، به كار انداخت و در سرزمينهاي متصرفي شهرهايي بنا نهاد كه اغلب شهرك يا قريه گونههايي بودند كه براي سكونت سپاهيان به كار ميرفتند، ولي بعدها به عنوان شهر يا (پوليس) خوانده شدند. شهرهاي يوناني از نظر سياسي، واجد خود مختاري و امتيازاتي بودند. اين شهرها بر سر راههاي مهم سوق الجيشي و بازرگاني ساخته ميشده و به منزله حلقههايي بودند كه ساتراپها را به يكديگر متصل مينمودند. هدف سياست شهرسازي اسكندر، بيشتر نظامي بود نه اقتصادي و دولتي، ولي جانشينان او با شدت و نظم بيشتري اين سياست را تعقيب كردند، بطوري كه اين شهرها بعدا به صورت تكيهگاه نيرومند دستگاه دولتي آنان بود.
لازم به تذكر است كه هزاران بازرگان و پيشهور يوناني، به اميد نفع و انجام معاملات سودمندي در ممالك شرقي، به دنبال لشكر اسكندر در حركت بودند.
بيشتر اينان، در شهرهاي جديد سكونت گزيدند و رشتههاي نوي از فعاليت صنعتي و بازرگاني را در آن بلاد پديد آوردند و تجارب فراوان خويش را به ديگران منتقل كردند. اينان با مراكز تجاري يونان روابط ديرين داشتند و اين خود، توسعه مبادلات بازرگاني را ميان سرزمينهاي شرقي و يوناني آسانتر ميساخت. توسعه روابط اقتصادي به كشفيات جغرافيايي و نفوذ هنر و زبان و معلومات يوناني در مشرق زمين كمك كرد. امپراتوري اسكندر، در حين مرگ او عبارت بود از سرزمينهاي مختلف القبيله و گوناگون كه روابط بين آنها برخلاف آرزوي اسكندر بسيار ضعيف بود. به نظر اسكندر بين النهرين ميبايست مركز امپراتوري جديد، و بابل پايتخت آن باشد و حق با او بود. مسلما بين النهرين بردهدار، بين النهريني كه مركز قديمي فرهنگ شرق نزديك بود، سرزميني كه با جادههاي كاروان رو با ايران و قفقاز و درياي متوسط (مديترانه) مربوط بوده و از دريا با خليج فارس و عربستان و اقيانوس هند رابطه داشته، در واقع مركز طبيعي اقتصادي و سياسي امپراتوري هخامنشيان و ديگر دولتهايي كه بعدا تا قرون وسطي در شرق نزديك پديد آمدند، به شمار ميرفته است.
سلاطين سلوكي، كمابيش سياست اقتصادي و نظامي اسكندر را تعقيب كردند. آنها نيز با شهرسازي و استوار كردن كلنيهاي مقدوني براي خود نقاط اتكائي در سراسر مناطق متصرفي ايجاد كرده بودند. از نظر اداري دولت سلوكيه داراي 15 تا 28 ساتراپنشين بود. ساتراپنشينها به «اپارخي» و اپارخيها به «هيپارخي» و محتملا هيپارخيها به بخشهاي كوچكتري منقسم ميگرديدند.
در مركز و پايتخت، ساتراپنشينها ادارات مركزي بود و خزانه و بايگاني و اسناد سياسي و حقوقي در آنجا نگاهداري ميشد. قدرت نظامي و امور مالي از هم تفكيك شده بود و هريك رئيس مسؤولي داشت. ساتراپنشينها از
ص: 546
لحاظ اقتصادي و سياسي به يكي از سه مركز اصلي امپراتوري مربوط بودند. پادشاه در رأس اداره كشور قرار داشت. از جمله زير كه به سلوكوس اول نسبت ميدهند:
هرچه رأي پادشاه باشد درست و عادلانه است، ميتوان به قدرت نامحدود سلاطين پيبرد. نزديكترين اطرافيان شاه يعني خويشاوندان و دوستان شاه (هردو القابي افتخاري بود) زمامداران كشور را تشكيل ميدادند. مأموران عاليرتبه دولتي، كارگزاران و رئيس دفتر شاهي و بازرس كل مالي كه امر وصول مالياتها را اداره ميكرد، و ديگران نيز جزو اطرافيان نزديك شاه بودند.
عايدات خزانه را تنها درآمد ساليانه اراضي تشكيل نميداد بلكه انواع عوارض و مالياتهاي ديگر نيز تحت عنوان كلني (مالياتهاي شاهي) از مردم اخذ ميشد كه ماليات تاج، ماليات نمك، ماليات سرانه از آنجمله بود. علاوهبراين از راه عوارض گمركي و ماليات بر معاملات و مالياتي كه از بردگان ميگرفتند، مبالغي عايد خزانه ميشد.» «29»
«در عهد سلاطين سلوكي، شهرسازي اهميت فراوان يافت و اكثر آنها طبق نقشه معيني كه «هيپودام» ناميده ميشد بنا شده بود؛ به اين ترتيب كه شهرداراي دو خيابان اصلي شمالي- جنوبي و شرقي- غربي بود كه يكديگر را قطع كرده زواياي قائمه تشكيل ميدادند و كوچهها و خيابانهاي جنبي موازي با خيابانهاي اصلي و يا عمود بر آنها بودند و بخشها و يا بلوكهاي مربعي از منازل بدين طريق ايجاد ميگشت. ساتراپنشينهاي ايراني عهد سلوكيه نيز از اين قاعده مستثني نبودند. شيوه ساختمان شهرها، گوناگون بود. شهرهاي سلوكيه داراي «مجمع ملي» مركب از افراد كامل الحقوق جامعه و «شوراي انتخابي شهر» و «دادرسان انتخابي» بودند.
جامعه شهر نه تنها حق داشت در حيات اجتماعي شهر شركت كند، بلكه امتياز ديگري را نيز دارا بود؛ يعني ميتوانست اراضي ملكي داشته باشد. مردم روستايي اين اراضي مرتبا به خزانه شهر خراج ميدادند. بدين ترتيب افراد ممتاز شهرها، منافع سرشاري از بهرهكشي مردم روستاي اطراف و همچنين افراد مسلوب الحقوقي كه در درون شهر ميزيستند، به دست ميآوردند. مديران اين شهرها نماينده قدرت حكومت بودند و سعي ميكردند كه منافع شاه در شهرها مراعات شود. شهرها بلاواسطه تابع پادشاه بودند و ميتوانستند مستقيما با شاه مكاتبه كنند و نمايندگان خود را نزد وي گسيل دارند. شاهان سلوكي ترجيح ميدادند كه نظر و خطمشي خود را بواسطه حزب شاهي، كه در شهرها نيرومند بود عملي سازند. موقعيت اجتماعي و سياسي شهرها يكسان نبود. برخي بلاد نظير شهرهاي يوناني آسياي صغير و فنيقيه فقط خود را متحدان سلوكيه ميشمردند و در زمينه استقرار رابطه با ديگر شهرها و مناسبات خارجي، آزاديهاي فراوان داشتند و ميتوانستند خود به ضرب سكه اقدام كنند. از آنچه گفته شد، بخوبي پيداست كه شهرها بهجاي دستگاه دولتي و اداري و به نفع حكومت سلوكي كار ميكردند و غير از نظارت سياسي و بهرهكشي از اراضي شاهي، امر خطير وصول ماليات و تحويل
______________________________
(29). دياكونوف، اشكانيان، ترجمه كريم كشاورز، ص 23.
ص: 547
آن به خزانه حكومتي، نيز به كمك سازمانهاي شهري يا پوليسها انجام ميگرفت، و آنان ناگزير بودند درآمدهاي حاصله را با پادشاه سلوكي تسهيم كنند و در مقابل، پادشاه متعهد بود با حفظ جادههاي تجاري و تأمين امنيت آنها، و ايجاد پولي واحد و جلوگيري از اخذ عوارض گمركي بيبندوبار و تكميل دايم عده بردگان شهرها از محل اسيران جنگي، و اهداء اراضي، منافع اقتصادي شهرها را كاملا تأمين نمايد. از آخرين تحقيقات مورخان شوروي چنين برميآيد كه اين شكل و شيوه سازمان شهر (پوليس) قبل از ورود ارتش اسكندر در مشرق زمين سابقه داشته است. سلاطين سلوكي مطلقا به تبعيض قومي و نژادي معتقد نبودند. آنها براي تأمين مصالح سياسي خود به قشرهاي متنفذ و مقتدر محلي متكي بودند و اين سياست را به كمك قشون در سراسر منطقه نفوذ خود اعمال ميكردند. لشكريان سلوكي هميشه يوناني و يا مقدوني نبودند ولي به شيوه مقدوني تعليم يافته بودند. علاوهبراين عدهاي از مزدوران و داوطلبان قبايل ايران و آسياي صغير نيز جزو لشكريان ايشان بودند. نيروي اصلي ارتش را پيادگان سنگين سلاح تشكيل ميدادند. عده سواران اندك، ولي ارزش نظامي آنان بسيار بود و از امتيازاتي برخوردار ميشدند. درميان سواران واحدهايي كه مركب و راكب آنها زرهپوش و مجهز بود، شهرت فراوان داشت. غير از دو صنف پياده و سوار، فيلان و ارابههاي جنگي و واحدهاي نقبزني و بخشهاي ويژه محاصره و دستجات كمكي ديگر، هريك، نقش مهمي در جنگها به عهده داشتند. در سراسر كشور، پادگانهايي مستقر بود و دستجات مخصوصي با مراقبت كامل به مرز- داري اشتغال داشتند. بر رويهم ارتش سلوكيه چندان بزرگ نبود. بعضي از صاحبنظران قواي نظامي حكومت سلوكي را در پايان قرن سوم ق. م. در حدود 20 هزار نفر تخمين زدهاند.» «30»
زندگي اجتماعي و اقتصادي
وضع طبقات مختلف
اكثريت جمعيت ايران را از ديرباز روستاييان و ايلات و عشاير تشكيل ميدادند. روستاييان وابسته به زمين بودند و نميتوانستند بدون اجازه ارباب، محل خود را ترك كنند، ولي ايلات و عشاير، چنانكه مورخ فقيد مشير- الدوله در تاريخ خود متذكر شده است، از روزگار قديم آزادي بيشتري داشتند، زيرا طرز زندگي و طبيعت كار آنها طوري بود كه نميتوانستند زير بار قيد بروند. آنها براي تحصيل مرتع و علفزار مناسب، غالبا تغيير مكان ميدهند و گاه بر اثر سرما و بارندگيهاي نابهنگام به گله و رمه و افراد ايلات و عشاير صدماتي ميرسد. بعضي از آنها هنوز در جنگ وگريز و فعاليتهاي نظامي مهارت دارند. ما از وضع كشاورزان آن عهد اطلاعات دقيقي نداريم. دكتر گيرشمن در باره اين طبقه مينويسد:
شهرها داراي زمينها و املاكي بود كه روستاييان در آنها سكونت داشتند و به كار كشاورزي مشغول و بدان املاك وابسته بودند. روستاييان گاه از سعه
______________________________
(30). همان، ص 1 تا 28 (به اختصار).
ص: 548
صدر جوامع شهري استفاده ميكردند و به توسعه اجتماعات خود ميپرداختند و به صورت دهكدههايي كه نوعي استقلال خارجي داشتند، درميآمدند ... مستعمراتي در دهكدههاي بومي ايجاد ميشد و يا زمينهايي در قرب بوميان به يونانيان ميدادند و گاهي كه قوم مزبور را براي نظام اجباري در شهرها مجتمع ميكردند، به هركس مقداري زمين، يك خانه، بذر و چهارپا داده ميشد. همه زمينها به حكم فتوحات متعلق به شاه بود. معابد نيز داراي زمينهايي بودند و هرچند ما اطلاعي از املاك آنها در ايران نداريم، از پيش بايد قبول كنيم كه معابد مهمي مانند هكمتانه (همدان) و كنگاور يا نهاوند ميبايست داراي متصرفاتي بزرگ يا دهكدههايي باشد كه رعايا و شايد بردگان، براي تغذيه آنهمه روحانيان مرد و زن، مغنيان و مغنيات، مطربان، غلامان معابد و خدمتكاران به كشت و زرع مشغول بودند ... زمينهاي ديگر به- افراد خانواده شاهي، درباريان، صاحبمنصبان و شهرها داده ميشد و قسمتي را هم فروخته بودند. زمينهاي مزبور، مانند عهد هخامنشيان در دست فئودالهاي بزرگ ايراني يا يوناني اداره ميشد ولي رعايا كه جزو لاينفك اراضي بودند از نوعي آزادي برخورداري داشتند ... از ميان همه روستاييان، آنان كه در املاك متعلق به شهرها كار ميكردند، محققا از مزاياي زندگي بهرهمند بودند ... توده عظيم ايراني، قومي كه در نواحي اطراف يعني در ديهها و قصبات زندگي ميكردند، درهرحال خارج از حيطه تأثير يونانيت باقي ماندند. تضادي كه بين جامعه شهر- نشين و جامعه روستايي وجود داشت، شكافي بين ايشان پديد آورد، و از همان دوران، پايههاي دشمني آينده گذاشته ميشد. در نظر ملت، تغيير سلسلهها مفهومي جز تغيير مخدومان، كه همه مانند هم بار ماليات را تحميل ميكردند و بيگاري ميگرفتند، نداشت. «31»
ملت به ديدن خارجي در مملكت معتاد شده بود، و با اين طبقه حاكمه كه داراي طرز زندگي خاصي بود و خداياني جز مغان ايراني ميپرستيد، مخالفت نميورزيد.
عهد سلوكي، با توسعه بسيار كاشت همه اقسام نباتات، ممتاز است. اين عهد دورهاي است كه در اروپاي جنوبي، مخصوصا در ايتاليا، تحت تأثير شرق، مقداري از نباتات و حيوانات تازهوارد را پرورش دادند. شرق مغلوب، اروپا را مقهور كرد. پنبه، ليمو، خربزه، حب كنجد، جوز شرقي، زيتون، خرما، انجير، اردك و گاو آسيايي موجب انقلاب حقيقي در فلاحت و گله- پروري ايتاليا گرديد.
سلوكيان با آماده كردن زمينهاي زراعتي و زهكشي نواحي جديد، اراضي باير را قابل كشت كردند. احتياجات بازار مستلزم اعمال روشهاي معقول و مباني عملي بود. فن فلاحت بشدت توسعه يافت تا حدي كه حتي در قرون وسطي و عهد اسلامي نيز از آن حد تجاوز نكرد. روشهاي جديد در مواظبت مو به كار برده شد،
______________________________
(31). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 228.
ص: 549
گاوآهن جديدي معمول گرديد، سه دوره برداشت محصول، از زمينهاي زراعتي عملي شد، و طرق جديدي در آبياري و احداث جنگل و پرورش ميوهها و باغها مجري گرديد.
سلوكيان تشكيلات فلاحتي را، كه در ايران عهد هخامنشي وجود داشت، تصعيف كردند. عدهاي از املاك بزرگ شاهي و خصوصي يا املاك متعلق به معابد را تقسيم نمودند و آنها را هديه دادند. زمينها را بين مداين و شهرها توزيع كردند و يا در آنها مستعمرهنشينان نظامي را مستقر ساختند. اين تغييرات موجب تعديلاتي در وضع روستاييان، كه در جنب يونانيان قرار داشتند و از ايشان روشهاي جديد فلاحت را آموختند، گرديد و در مدت چند قرن پايدار ماند و عمل شد.
در املاك ديگر، رعايا نوعي مستأجر بهشمار ميآمدند، اما هرجا كه ملك بزرگ تقسيم نشده بود، وضع رعايا تابع انتظاماتي بود كه تا حدي سرنوشت آنها را تعيين ميكرد. روستاييان وابسته به زمينهاي مدينهها، به نوبت خويش، تقريبا آزاد گرديدند. سلوكيان با تحولات فلاحتي، مقامي مهم به دست آوردند و آزاد كردن طبقه روستاييان در ايران، از جهت سياسي، اجتماعي و اقتصادي، كاري بزرگ بهشمار ميرفت.» «32»
متأسفانه زيانهاي مادي كه از حمله اسكندر و تركتازي جانشينان او در ايران ايجاد شده بود، چنانكه انتظار ميرفت، با نفوذ علوم و افكار يوناني در ايران جبران نگرديد. ايرانيان بالاختصاص سكنه پارس، خصوصيات اجتماعي و اقتصادي خود را حفظ كردند و كمتر با آراء و افكار عالي فلسفي و اجتماعي يونانيان آشنا شدند.
در مدينهها و شهرها در نتيجه آميزشها و ازدواجهاي فراوان، اختلاف بين نژاد ايراني و يوناني بسرعت از بين ميرفت و كمابيش طبقات متوسط و بالاي جامعه ايراني با خصوصيات مدني و اجتماعي يونانيان آشنا گرديدند. فراگرفتن زبان يوناني يعني زبان طبقه فرمانروا، سخت معمول شده بود. مزاوجتهاي فراوان بين دو ملت و مناسبات روزافزون تجاري و اجتماعي سبب گرديد كه قسمتي از سكنه شهرنشين ايران به زبان يوناني آشنا شوند. مبادلات تجاري از يونان تا بلخ به زبان يوناني انجام ميشد و همه مرافعات بين ايرانيان و يونانيان توسط قضات يوناني، طبق قوانين مدني يوناني، حلوفصل ميشده است. بوميان از قوانين يوناني اطلاع بههم رسانيدند و حتي در روابط بين خود آن را پذيرفتند.
جامعه شهرنشين جديد در فوق ايرانيان قرار داشت و به منزله رابط بين آنان و مقام سلطنت بهشمار ميرفت. جامعه مزبور نيز شامل تعدادي از عمال عاليرتبه، اطرافيان شاه و دربار و دوستان و ندماي وي بود. در درجه پايينتر عمال ادارات و سپس تجار قرار داشتند.
همچنين بايد از قشون ياد كرد كه ساخلوي همه نقاط را مخصوصا در پايتختها يا قلاع، اداره ميكرد. همان منظره اجتماعي در نواحي خارج ديده ميشود؛ در جنب املاك بزرگ ايرانيان، زمينهاي فئودالهاي يوناني يا مقدوني وجود داشته است ... بر سكنه قديم اشرافيتي
______________________________
(32). همان، ص 236 و 237.
ص: 550
جديد و بورژوا افزوده گرديد و آن عبارت بود از مهاجران يوناني و مقدونيه، استادان، فلاسفه، تجاري كه در جستجوي شغلي بودند. همه قراين دال براين است كه سلوكيان با طبقه عالي ايرانيان روابطي نيكو داشتند ...
مملكت سلوكي، با سجيه خاص خود، كشوري است سرمايهدار با تشكيلات بيت المالي قوي. شاه انحصارهاي محصولات يا كارخانهها را تكثير ميكند و عملا همه منافع مملكت را در دست خود متمركز ميسازد. طبق عقيده بعضي از دانشمندان، سياست او عاليترين درجه ظرافت طرح اقتصادي است كه دنياي جديد پيش از قرن بيستم شناخته است. باوجوداين خوشبختي، عوارض، كمر ملت را خرد ميكرد، زيرا فقط عدهاي معدود از افراد جامعه از ثروت برخوردار- بودند. آنها عبارت بودند از شاه با خانواده خود، دربار او، عمال، دارندگان انعامات و امتيازات، كساني كه به تجارت بين المللي مشغول بودند و به درجهاي كمتر، نظامياني كه در املاك مستقر بودند.
اما دستگاه بيت المال موحش مينمود، زندگي بسيار سخت بود، تحت چنين شرايطي مردم بيشازپيش به افكار نجات و استخلاص، كه موفقيت آنهمه اديان مسيحيت، مانويت و بودايي وابسته بدان بود، پناه ميبردند.
مالياتها و عوارض به افراد، منازل، چهارپايان، مزرعه، باغ، تولد و ازدواج و مرگ تعلق ميگرفت. مملكت براي زندگي شاه سلوكي و دربار او و نگاهداري قشون و جهازات و جريان امور معابد و روحانيان آنها و حمايت هنرها و علوم به پول احتياج داشت. تشكيلات بيت المالي متمركز شد، ادارات مميزيها برقرار گرديد و نخستين مباني آمارگيري بنياد نهاده شد و انتظاماتي براي محصولات كارخانهها، نمك، عطريات، مبادلات تجاري، حركت روي شطهاي بزرگ وضع گرديد ... «33»
اما در تعقيب اينها، حكومت اصول دموكراسي را فراموش كرد و از منافع رعاياي خود غافل گرديد.
وضع بندگان
ريچاردن فراي ضمن بحث در پيرامون كشاورزي دوران سلوكيان به افزار كشاورزي و وضع بردگان در آن عصر توجه ميكند. به نظر وي: «شايد سلوكيان هم مانند فرمانروايان مصر پشتيبان بزرگ دانش و فرهنگ و اختراع و پيشرفتهاي مادي بودند. شايد در اين زمان بود كه اختراع آسيا با چرخ آبگردان از مغرب نجد ايران در جهان پراكنده شد. شك نيست كه سلوكيان مانند بطلميوسيان در پيشرفت كار آبياري و كشاورزي در قلمرو خود، كارهاي نماياني كردهاند. گسترش بسيار بهرهبرداري از پنبه در پيرامون مديترانه شايد نتيجه جهانگشايي اسكندر بوده باشد، و نيز ابريشم چيني هم در اين زمان به مقدار فراوان به بازارهاي خاور نزديك ريخته شد.
______________________________
(33). همان، ص 237 و 238.
ص: 551
... يك مطلب جالب كه درباره خاور نزديك در اين دوران بايد گفته شود، موضوع بندگي است كه كاملا با آنچه در امپراتوري روم و يا كشورهاي متحد امريكا، پيش از جنگهاي خانگي، رواج داشت متفاوت بود ... در سراسر تاريخ خاور نزديك، كشاورزي به دست كشاورزان اجارهدار آزاد و كشاورزاني كه از محصول زمين سهم ميبردند، اداره ميشد، پيشهها و صنعتها در دست پيشهوران آزاد يا كارگران كاردان و ماهر بود ... بندگان در خاور نزديك از همان نژاد دارندگان خويش بودند و با ايشان همزبان بودند. بندگي اصلا نتيجه تنگدستي بود و انتقال از بندگي به آزادي و بالعكس، چندان دشوار نبود. هركس ميتوانست خود يا بستگان خويش را در برابر پول يا وام بفروشد. البته بندگي نيز انواع بسيار داشت ... لوحهاي ميخي بين النهرين پر است از قوانيني كه براي بردهداري گذاشتهاند؛ و تضمين در برابر گريز بنده و رفتاري كه بايد پس از مرگ برده يا بردهدار پيشگرفته شود.
بنده را ميشد به فرزندي پذيرفت يا آزاد ساخت، يا آنكه خود بنده ميتوانست آزادي خويش را بخرد. بندگي تنها با پول رابطه داشت. بندگان را از اموال منقول ميشمردند، ايشان را همچون پول ميتوانستند به كار برند و دادوستد كنند و در برابر وام به گرو بگذارند؛ با آنكه بيشتر بندگان خدمتكار خانه بودند و درميان بنده خانهزاد يا آنكه از بازار خريداري شده بود و نيز ميان بنده و آزاد مرز چندان برجسته و نماياني ديده نميشد. در زمان هخامنشيان به بندگاني برخورد ميكنيم كه داراي املاك بودند و خود نيز بندگاني داشتند و مهر خاص داشتند و بهجاي خدمت، به دارنده خويش باج سرانه يا پارهاي از سود حاصل از تجارت خود را ميدادند. ارزش بنده در زمان هخامنشيان و سلوكيان تا آنجا بالا رفت كه مزدور گرفتن از بنده گرفتن ارزانتر بود. كار بندگان در ملكها نميتوانست با كشاورزي اجارهداري رقابت كند ...
همواره از رسم پيشكش كردن كودكان يا بندگان خانهزاد براي كار پرستشگاهها پيروي ميكردند ...
از منابع باستاني يونان و روم چنين برميآيد كه اسيران جنگي را غالبا به پرستشگاهها ميدادند، بطور كلي اسيران، بندگان حكومت ميشدند يا به ملكيت پادشاه درميآمدند. براي شاه از بازار بنده ميخريدند. در اجراي طرحهاي حكومت، مانند ساختن راهها غالبا از بيكاران يا اسيران جنگي بهرهگرفته ميشد. بندگان و مردان آزاد، هردو ناچار از دادن بيگاري بودند.
در زمان سلوكيان به هنگام فروش بنده ميبينيم كه در پيمان شرطي نوشته شده كه بنده خدمت بيگاري خويش را انجام داده است. از وجود بندگان، مخصوصا در كار مهم استخراج معدن، كه كاري خطرناك و دشوار بود، بهرهگرفته ميشد. در اين كار، از اسيران جنگي نيز بهره فراوان ميبردند ... در ايران بندهداري همچنان ادامه يافت اما كمتر به وجود انبوهي از بندگان آنچنانكه در روم بود، برميخوريم.» «34» در دوره قدرت سلوكيان، اظهار عقايد و سنن ملي آزاد بود. در بعضي نقاط، مختصات تمدن يونانيان با سنن محلي مخلوط شد و بطور كلي آميختگي و اختلاط تمدن شرق و غرب كاملا طبيعي و بدون مداخله زور صورت گرفت، و در اين جريان سكنه دهات و قصبات كمتر از شهرنشينان تحت تأثير مدنيت يوناني قرار گرفتهاند. ويل دورانت
______________________________
(34). ميراث ايران، پيشين، ص 231 به بعد (به اختصار).
ص: 552
ضمن بحث در پيرامون تأثير متقابل تمدن شرق و غرب در يكديگر مينويسد: «آسيا مغلوب غرب نشد. تمدن آن قديمتر و عميقتر از آن بود كه روح خود را تسليم كند.
تودههاي مردم به زبانهاي مادري خود حرف ميزدند و خدايان اجدادي خود را ميپرستيدند ...
آن اختلاط و پيوند نژادي و فرهنگي كه رؤيايش را اسكندر در سر ميپرورانيد بوجود نيامد ...
خواص فرهنگ يوناني در روح شرقي نفوذ نكرد. تازهطلبي، اشتياق به ماديت و تمايل به كمال ...
و استقلال فردي يوناني تغييري در خواص شرقيها ننمود. برعكس با گذشت زمان نحوه انديشه و احساس شرقي از داخل به قشر يونانيان حاكم، نفوذ كرد و بتوسط آنها به مغرب رفت. در بابل، تاجر شكيباي سامي و بانكدار يهودي بر يوناني سبكمزاج تفوق يافت. خط ميخي را حفظ كردند و زبان يوناني را در دنياي تجارت در درجه دوم اهميت قرار دادند. ستارهشناسي و كيمياگري جاي هيأت و فيزيك را گرفت.
سلطنت استبدادي شرقي نشان داد كه از دموكراسي يوناني نيرومندتر است ... شاهان يوناني و امپراتوران رومي بر نسق سلاطين شرقي تبديل به خدايان روي زمين شدند و فرضيه حقوق آسماني شاهان از طريق روم به قسطنطنيه و بعد به اروپاي جديد منتقل شد ...
يونانيان به شرق فلسفه دادند و شرق به يونان، مذهب. عاقبت مذهب بر علم فاتح شد ...
دنياي استثمار شده و خسته از جنگ با خوشحالي آن را پذيرفت تا اميد از دسترفته را بيابد.
نامنتظرهترين و عميقترين اثر فتح اسكندر، شرقي شدن خاك اروپا بود.» «35»
ويل دورانت ضمن بحث در پيرامون فرمانروايي سلوكيان، به وضع رقتبار كشاورزان مصري اشاره ميكند و مينويسد، در زمان سلطنت بطلميوس اول و دوم، وضع كشاورزان مصر و ساير طبقات تا حدي رضايتبخش بود ولي پس از «فيلادلفوس» دستگاه سلطنتي بطالسه به فساد گراييد. «كارشان خوردن و نوشيدن و شهوتراني شد و اداره دولت را به دست ناكساني سپردند كه تا ميتوانستند مردم فقير را ميدوشيدند ... سهم كشاورز مصري از محصول خويش آنقدر بود كه زنده بماند نه آنقدر كه در كارش تشويق شود يا اينكه بتواند خانوادهاي تشكيل دهد ... دولت به دهقان تخم ميداد كه بكارد، سپس او را به زمين ميبست تا موعد خرمن برسد. هيچ كشاورزي حق نداشت يك ارزن از محصول خود را به ميل خويشتن مصرف كند ... در قرن دوم مقدار زيادي از زمينهاي حاصلخيز متروك ماند، زيرا هيچ كشاورزي حاضر نبود در آن شرايط كاركند ... در معادن طلاي نوبيا «36» غلامان در زير فشار زنجير و شلاق و در شرايط فلجكننده، با بدنهاي عريان، كار ميكردند، غذايشان آنقدر نبود كه زنده بمانند، هزاران نفر از بيغذايي و خستگي از پا درميآمدند ...
كارگر عادي روزي يك «اوبول» (نه سنت) مزد ميگرفت و كارگر فني دو يا سه اوبول. هر ده روز يك روز استراحت داشتند ... اعتصاب بين معدنچيان، قايقرانان، كشتيبانان، دهقانان، كارگران، كاسبان، حتي ناظران دولتي و پليس شيوع يافت ... در گزارشي كه از يكي از اين
______________________________
(35). تاريخ تمدن (كتاب دوم- بخش سوم)، پيشين، ص 163 و 164 (به اختصار).
(36).Nubia
ص: 553
اعتصابها مانده، مينويسد: «ما خسته شدهايم ما فرار خواهيم كرد» (مقصود اين است كه در معبدي متحصن خواهيم شد). تقريبا تمام استثمارگران، يوناني و تمام استثمارشدگان، مصري يا كليمي بودند ..» «37»
در دوره سلوكيان غير از كشاورزان، كه طبقه مثمر و فعال جامعه را تشكيل مي- دادند، در داخل دهات و شهرهاي ايران عدهاي به نام پيشهور به كارهاي يدي و فعاليتهاي كوچك صنعتي مشغول بودند و ما از موقعيت اجتماعي و اقتصادي آنان اطلاعي نداريم. غير ز پيشهوران و خردهمالكان كه زندگي معتدل و مناسبي داشتند، فئودالهاي بزرگ، درباريان، صاحبمنصبان شاهي، مأمورين عاليرتبه و روحانيان از حقوق و اختيارات فراواني برخوردار بودند. در شهرهاي جديد البنا و شهرهاي قديمي، كه بوسيله سكنه بومي و مهاجرين اشغال شده بود، اداره امور به كمك توده ملت و شورا و عمال دولتي كه ساليانه تعيين ميشد، صورت ميگرفت. مردم و بعضي از سلاطين در راه يوناني كردن ملل تابعه به ظلم و زور متوسل مي- شدند؛ آنتيوكوس سوم، پسازآنكه سرزمين يهود را به تصرف خود درآورد، بيهوده سعي ميكرد كه كشورهاي تابعه خود را در تحت قانون و مذهب و زبان واحدي متشكل كند و براي اجراي اين نقشه، عمال يهودي خود را كه طرفدار يوناني كردن قوم يهود بودند به آزار و اذيت يهوديان برانگيخت. بههمين علت همينكه خبر كشته شدن آنتيوكوس بر سر زبانها افتاد، يهوديان، عمال حكومت يوناني را كشتند و معابد خود را به صورت ديرين درآوردند.
آنتيوكوس پس از وقوف از اين ماجرا به اورشليم شتافت، «هزاران نفر زن و مرد يهودي را كشت و به معبد آنها بيحرمتي نمود و آن را غارت كرد، قربانگاه طلاي آن را ربود و ثروت و گنجهاي آن را ضبط نمود ... و فرمان داد كه يهوديان را بزور يوناني كنند ... ختنه را جرم بزرگي اعلام كرد ... هر كليمي كه از خوردن گوشت خوك ابا ميكرد و يا كتاب مقدس همراه داشت، زنداني يا كشته ميشد ... شهر اورشليم را آتش زد و جمعيت يهوديش را به بردگي فروخت.» «38» ولي يهوديان با تحمل مشكلات فراوان، سرانجام در اين نبرد پيروز شدند و از قبول آيين و تمدن يوناني با دادن تلفات و خسارات فراوان خودداري نمودند و با اين دلاوريها نشان دادند كه سلوكيها، كه خود را دوستدار مدنيت يونان ميشمردند، دشمن سرسخت آزادي هستند.
ويل دورانت ضمن بيان تاريخ تمدن اسپارت مينويسد:
... تمدن ايران از برخي جهات برتر از تمدن يونان آن عصر بود.
بزرگمرداني كه در ايران پرورش مييافتند، از همه حيث، مگر از لحاظ حدت ذهن و آموزش و پرورش، بر يونانيان رجحان داشتند. نظام اداري شاهنشاهي ايران هم، سخت بر فرمانروايي خام آتن و اسپارت فائق ميآمد و فقط در عرصه آزاديخواهي بود كه ايران به گرد يونان نميرسيد ... «39»
______________________________
(37). همان. ص 188 به بعد (به اختصار).
(38). همان، ص 169 به بعد (به اختصار).
(39). تاريخ تمدن (كتاب دوم- بخش اول)، پيشين، ص 125.
ص: 554
آلفرد فن گوتشميد، ضمن بحث در پيرامون دوره مقدوني مينويسد:
وضع اقتصادي و بازرگاني
... وقتي كه مرگ اسكندر را درربود، در خزانه مملكت پنجاه هزار تالان نقدينه بود (گوتشميد اين مبلغ را به 230 ميليون مارك پول رايج زمان خود تخمين زده است.) و ميزان خراج دريافتي سالانه به سيهزار تالان بالغ ميگرديد. اين امر بيش از همه حائز اهميت بود كه ذخاير مشرق زمين ديگر به تبعيت از آدابورسوم اين ناحيه عاطل و مدفون نماند بلكه اين ذخاير به دست مردمي افتاد كه به استعانت آن، به اقدامات وسيع و خطيري كه براي تأمين برقراري مواصلات و ارتباطات جهاني داراي اهم فوايد بود، دست زدند. از اين قبيل است تحقيق و مطالعه درباره مسير و مصب رود سند توسط بحريه اسكندر، سفر دريايي «نئارك» كه بر اثر آن، رابطه بحري بين سند و فرات كشف شد، تنظيم ترعههاي متروك بابل از طريق دور كردن گلولايي كه مانع عبور كشتيها مي- شد، پاك كردن ترعهها، تأسيس و ترتيب بندها و سدهاي بزرگ بر ترعه «پالاكوپاز» (از متفرعات رود فرات)، از آن گذشته كوشش و تلاش براي كشف راه دريايي دورادور عربستان كه هرچند اجرا نشد اما نتيجه آن مطالعه دقيقي بود در سواحل شرقي عربستان، و سرانجام آغاز به مطالعه و تحقيق در بحر خزر توسط هراكليوس ...» «40»
دكتر گيرشمن نيز معتقد است كه اسكندر در دوره كوتاه زمامداري خود در راه بهبود زندگي اقتصادي سكنه شاهنشاهي كه از شبه جزيره بالكان تا سند امتداد داشت، قدمهايي بر داشت. نخست در تعقيب نقشههايي كه براي اداره خطه فرمانروايي خود داشت طرق ارتباطي را در خشكي و دريا وسعت بخشيد. امير البحر خود نئارخوس «41» را مأمور كرد كه سواحل عربستان و بحر خزر را مورد اكتشاف قرار دهد و سعي كند كه با بهبود جادهها و ايجاد امنيت عدهاي از تجار يوناني را به آسياي غربي بكشاند.
بازرگانان يوناني ضمن فعاليتهاي تجاري عملا مشاهده كردند كه غير از نظاميان و عمال غربي، ايرانيان نيز با علاقه فراوان خريدار كالاهاي آنها هستند. در نتيجه گرمي بازار تجارت، مراكز تجاري بيشازپيش در داخل شاهنشاهي تأسيس گرديد، ولي مرگ نابهنگام اسكندر، فترت و گسستگي غير منتظرهاي در مناسبات اقتصادي شرق و غرب ايجاد كرد.
اسكندر برخلاف شاهنشاهان هخامنشي، علاقهاي به گردآوردن گنجينهها و خزائن نداشت، بلكه او براي بهبود زندگي مقدونيان و ملل تابع خود خزينههايي را كه در پايتختهاي شاهنشاهي يافت، تبديل به پول متحد الشكلي كرد. اين پول بزودي جانشين مسكوكات متنوع ايالات شاهنشاهي گرديد. در نتيجه روابط اقتصادي قسمتهاي مختلف و كار دادوستد بهبود يافت. او عملا كاري كرد كه يونانيان بهجاي مزدوري در ارتش شاهنشاه، به كسبوكار و
______________________________
(40). تاريخ ايران و ممالك همجوار آن، پيشين، ص 12 به بعد.
(41).Neaarchus
ص: 555
فعاليتهاي مفيد اقتصادي در شهرهاي مختلف مشغول شدند و عاملي براي انتقال تمدن و فرهنگ يوناني به ممالك آسيايي گرديدند.
سلوكيان كمابيش از سياست اقتصادي اسكندر پيروي كردند. رواج سكه واحدي در سراسر شاهنشاهي و ثروتهايي كه بر اثر فتوحات اسكندر و جانشينان او به بازارهاي جهان آمده- بود، به رشد و توسعه فعاليتهاي اقتصادي افزود. از ارزش طلا و نقره 50 درصد كاسته شد، تعادلي بيسابقه بين مزد و قيمت ايجاد گرديد. كسب و تجارت در سايه امنيت و حمايت دولت رواج فراوان يافت. پولهايي كه به دست اسكندر و فاتحين مقدوني به اروپا منتقل شده بود، در نتيجه استقرار مناسبات تجاري، بار ديگر به ايران برگشت. با جنبشهاي استقلالطلبانه پارتيان و دخالتهاي خشونتآميز روم، گاهوبيگاه بحران اقتصادي جاي فعاليتهاي ثمربخش را مي- گرفت؛ معذلك سلوكيان از هرفرصتي براي حفظ آرامش و امنيت در جادههاي تجاري و ايجاد ايستگاههاي نظامي براي جلوگيري از اغتشاش و تأسيس آبانبارها و كاروانسراها و قنوات در جادههاي كاروانرو استفاده ميكردند. در اين دوره «سرعت ارتباطات و حملونقل به عاليترين درجه خود رسيد. جز عهد اختراع ماشين بخار، هيچ عهدي از اين جهت نميتوانست با آن دوره رقابت كند ...» «42»
جهازات مهمي بين خليجفارس و بحر احمر در گردش بود و مبادلات اقتصادي بين هند و غرب را تأمين ميكرد. پسازآنكه روم در جريان تجارت جهاني شركت كرد مبادلات تجاري بين شرق و غرب فزوني گرفت. «مواد اوليه مانند چوب و فلزات، كه ايران و هند تهيهكنندگان مهم آن بودند، بسيار مورد تقاضا بود. مبادلات شامل اشياء ذيل بود: احجار كريمه و جواهر كه روي آنها بطور برجسته كار كرده بودند، داروهايي كه از هند تا حدود برتاني «43» (واقع در غرب فرانسه) صادر ميگرديد؛ نباتات، مرهمها، روغنها، عطريات، ارغوان، گلاب، ظروف سفالين، شيشه، منسوجات، اشياء هنري، پاپيروس و غلامان. اين تجارت با كالايي كه وارد ميشد، موجب تشكيلات جديد اقتصادي و توليد افكار نو و مباني تازه در مبادلات ايران گرديد. ايران البسه و زينتآلات، داروها، احجار كريمه، فرشها، بذر گندم، سرب و سگهاي اصيل النسب صادر ميكرد. فراواني مواد اوليه موجب توسعه صنعت ايران گرديد، مخصوصا صنايع نساجي و قاليبافي و قلمزني و فلزات كه در آن هنرمندان و پيشهوران ايراني شهرتي بسزا دارند، رونق گرفت. همچنين كشور ايران درصدد برآمد كه بازار را از بعضي محصولات وارداتي نجات بخشد؛ مثل پاپيروس كه مصر انحصارا آن را در دست داشت، و كوشيدند با نباتات محلي آن را بسازند يا پوست (پارشمن) را بهجاي آن به كار برند. حيوان در آسيا جانشين انسان گرديد. صنعتگر محصول خود را افزايش داد. انواع ظروف سفالين، پيكرسازي و حكاكي روي استخوان، كندهكاري و ساختمان تابع جريان عهد شده، توسعه يافتند ... مصرف فلزات، و مخصوصا فلزات قيمتي، بسيار زياد بود. سلوكيان طلا را
______________________________
(42). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 235.
(43).Bretagne
ص: 556
از هند، شمال غربي بلخ، ارمنستان و قفقاز وارد ميكردند. ايران به نوبه خود، آهن، مس و سرب كه استخراج آن تحت مراقبت صاحبمنصبان شاهي افزون ميگرديد، صادر ميكرد.
همه معادن و استخراجات تحت انحصار بود و ملك شاه محسوب ميشد.
مختصات هنر ايران در فاصله ميان سقوط حكومت هخامنشيان و تصرف مجدد ايران بوسيله پارتيان كه قريب دو قرن طول كشيده است كاملا روشن نيست. از آثار هنري اين دوره بالنسبه طولاني چيز جالبي باقي نمانده است. قسمتي از آثار هنري اين عصر صرفا رنگ ايراني دارد؛ مانند معبد «نورآباد» كه معماري آن از معابد هخامنشي تقليد شده است.
قسمت ديگر از آثار هنري اين عصر نمودار تلفيق هنر يونان و ايراني در يكديگر است. مظهر اين نوع آثار هنري بقاياي معابدي است كه در استخر باقي مانده است.
قسمت سوم هنرهايي است كه بيشتر صبغه يوناني دارد؛ نظير معبد كنگاور كه در ساختمان آن از طرحهاي يوناني تقليد شده است.
قسمتي از آثار هنري كه از اين عصر باقي مانده است مشكوك است و معلوم نيست كه آنها را از خارج وارد كردهاند يا محصول كار هنرمندان ايراني است. آنچه مسلم است شاه و درباريان و كساني كه به آنها وابسته بودند بيشتر علاقه به هنر يوناني داشتند و هنرمندان ايراني و يوناني همواره ميكوشيدند تا آثار هنري خود را با سليقه و نظر آنها هماهنگ سازند.» «44»
______________________________
(44). همان، ص 236 به بعد (به اختصار).
ص: 557
فصل ششم. پارتيان
اشاره
ص: 558
علل سقوط سلوكيان
شاهنشاهي سلوكي يعني مناطق وسيعي كه شامل ايران و بابل قديم و شهرهاي فنيقيه و بلاد آسياي صغير بود، سرانجام مانند حكومت هخامنشيان، در نتيجه اختلافات طبقه حاكمه و عدم رضايت عمومي، راه انحطاط و انقراض پيمود. كوششي كه سلوكيان باوجود تنوع ملل و تمدنها در راه وحدت شاهنشاهي سلوكي به عمل آوردند به نتيجه نرسيد. جنگهايي كه آخرين سلاطين اين سلسله با حكومت مقدونيه، مصر، و پارتيان و روميان به عمل آوردند، تلاش آنها را در راه خاموش كردن تمايلات تجزيهطلبي ممالك تابع، توطئههاي دايمي درباريان، رقابتهاي مدعيان تاج و تخت و صرف دارايي مملكت در راه فساد و تحريك، و رشد روزافزون افكار استقلالطلبانه در ممالك تابع، بنيان حكومت سلوكيان را متزلزل گردانيد و بنيه نظامي و مالي آنان را تحليل برد.
در دوران سلطنت آنتوخيوس آثار تجزيه آشكار شد، ايالت بلخ كه شامل دشت شمالي افغانستان امروزي و از سوي شمال به جيحون و آمودرياي كنوني محدود بود، در 250 ق. م.
تجزيه گرديد. اين ايالت كه در منطقه سرحدي، براي دفع خطر بدويان به دست اسكندر ايجاد شده بود و داراي قواي مسلح يوناني بود، وقتي كه ضعف حكومت سلوكي آشكار شد، تحت رهبري ديودوتوس «1» كه حاكمي يوناني بود، اعلام استقلال نمود و دولتي بالنسبه قوي تشكيل داد تا بتواند در مقابل خطر بدويان پايداري كند.
هنوز دوسه سال از قيام مشترك ايرانيان و يونانيان، در بلخ نگذشته بود كه پارت، ايالت مجاور آن، مستقل گرديد. مقصود از پارت يا «پارتيا» قسمت شرقي گرگان و خراسان كنوني است كه داريوش در كتيبههاي بيستون و نقش رستم آن را «پرثو» خوانده است. اين قوم كه مجموعهاي از قبايل سكايي بود، در دشتهاي بين بحر خزر و درياي ارال به صورت چادرنشين زندگي ميكردند. دياكونوف راجع به آغاز كار اشكانيان و علل پيروزي آنان مينويسد:
در حدود سال 160 ق. م. بخش اعظم ساتراپنشينهاي شرقي بكلي از دست سلوكيه به دررفته به دولتهاي كوچك تقسيم شده بود. نيرويي كه اين پادشاهيها و
______________________________
(1).Diodotus
ص: 559
امارتهاي كوچك و متفرق و پراكنده را متحد و يكپارچه كرد، همانا پارتها بودند كه در عهد «ميتريدات» اول به همسايگان خود حملهور گشته و در حدود سال 155 ق. م. سرزمين ماد را تصرف كردند. تسخير ماد، راه را براي تصرف بين النهرين به روي پارتها گشود. بنا به اطلاعات موجود، در برخي موارد مردم محلي، مقدم پارتها را با شادي و درود پذيره ميگشتند. ازجمله مادها كه از بهرهكشي سلوكيه رنج ميبردند و از اقامت لشكريان آن دولت در سرزمين خويش سخت ناراضي و عصباني بودند، جانب پارتها را كه از لحاظ زبان و نژاد به ايشان نزديك بودند، نگاه ميداشتند. در ايامي كه قواي انتيوكوس در دهات پراكنده بود مادها به صورت متشكل و متحد در تمام نقاط مسكوني و دهكدههايي كه مقر پادگانهاي مسكوني بود علم طغيان برافراشتند و سرانجام به ياري پارتها انتيوكوس را مقتول و ارتش سلوكيه را تارومار كردند. «2»
به عقيده دياكونوف:
تأسيس شاهزادهنشينهاي سكايي و پادشاهي «كوشانيان» در شرق و زوال آخرين دولتهاي يوناني؛ همه اين وقايع مراحلي بوده از جرياني واحد، يعني مبارزه اقوام ايران و آسياي ميانه عليه بيگانگان. در سرزمين پارت نيز جريانات متشابهي وجود داشته. نخستين علامات، نهضت روزافزون ضد يوناني و تقويت عناصر ملي بود. بتدريج نوشتههاي يوناني بر سكهها متروك ميشد و جاي آن را زبان پارتي ميگرفت و كتب مقدس زرتشتي، مدون و شريعت آن كيش در حدود قرن اول و دوم ميلادي منتظم گشته بود. «3»
به عقيده «آ. ايمار» ايرانشناس معروف، يكي از علل اساسي پيروزي و موفقيت سياسي پارتها حمايت مللي بود كه در سرزمين سلوكيها سكونت دارند.
پارتها يا از نژاد خالص ايراني و يا قومي ايراني مآب با زبان و آداب ايراني بوده و از آيين مزدايي پيروي ميكردهاند. آنها به عنوان اخلاف و كينخواهان پارسها قدم به ميدان نهادند و ايرانياني را كه پايبند آدابورسوم ملي بودند به سوي خويش جلب نمودند. به علت نفوذ قشري و محدود آداب يوناني در ايران، اكثريت توده مردم كه دوستدار سنن ملي خويش بود، به سوي پارتها گرايش يافت.
پارتها، درعينحال از تعصب بيجا بسيار به دور بودند؛ ازاينرو ساكنين شهرهاي يوناني، هنگام تسلط پارتها، تغييري جز تعويض حكمران احساس نكردند. «4»
بعضي از پژوهندگان ضمن بحث از آغاز سركشي پارتيان مينويسند كه «ارشك» نخستين فرمانرواي پارتي از شهربانان يونانيان باختري بود كه شوريد و به سوي مغرب گريخت و
______________________________
(2). اشكانيان، پيشين، ص 47.
(3). همان، ص 100.
(4). تاريخ تمدن ايران، پيشين، ص 141.
ص: 560
دستگاهي مستقل براي خود ترتيب داد.
سواران پارتي كه در جنگ و گريز مهارت داشتند، مرگ در ميدان جنگ را افتخاري بزرگ ميدانستند. ارشك و تيرداد به كمك پارتيان موفقيتهايي كسب كردند و چند ناحيه را به تصرف خود درآوردند. سلوكوس دوم براي جلوگيري از اين نهضت با قواي خود حركت كرد، ولي تيرداد با سواران سكايي عقبنشيني كرد. اغتشاشات و آشفتگي اوضاع انطاكيه سبب گرديد كه پادشاه سلوكي قبل از پايان كار تيرداد، عمليات جنگي را ترك گفته راه سوريه را پيش گيرد. پارتيان از اين پيشامد به نفع خود استفاده كردند و غير از نواحي قبلي، گرگان و مناطق واقع در جنوب بحر خزر را ضميمه متصرفات خود ساختند.
تيرداد با استفاده از حمايت معنوي سكنه بومي ايران، سي و هفت سال سلطنت نمود، قواي نظامي خود را تقويت كرد و از هرفرصتي براي تقويت و توسعه حوزه قدرت خود استفاده نمود. پايتخت خود را از ارشك به شهر صد دروازه (در جنوب غربي دامغان) انتقال داد. اين شهر يوناني در كنار جاده تجارتي بين مغرب و مشرق قرار داشت. پس از تيرداد، «اردوان» اول جانشين او شد. زمامداري او مصادف با ايامي بود كه انتيوخوس سوم گردش مسلحانه خود را در شرق براي تأمين وحدت شاهنشاهي آغاز كرده بود. پادشاه سلوكي در طي سفر جنگي هشت ساله خود مخالفان و سركشان را موقتا برجاي خود نشاند؛ ازجمله اردوان را شكست داد و او ناچار شد كه حكومت سلوكي را به رسميت بشناسد، ولي پارتيان كه منتظر فرصت بودند همينكه از شكست انتيوخوس سوم از روميان باخبر شدند از موقع استفاده كردند و به تسخير ايالات جنوب بحر خزر مبادرت كردند.
مهرداد اول پس از اردوان پسر او «فري ياپيت» 15 سال پادشاهي كرد و پس از او فرزندش فرهاد اول به زمامداري رسيد. جانشين فرهاد، برادر او «مهرداد اول» بود كه با روشي عاقلانه بر وسعت شاهنشاهي اشكاني افزود. بههمين مناسبت، او را پايهگذار و مؤسس حقيقي اين سلسله ميدانند. در ايامي كه حكومت سلوكي بر اثر ادامه سياست تجاوز- كارانه روم سخت ضعيف شده بود، تنها پارتيان دعوي استقلال نكردند بلكه ماد (آذربايجان)، بابل، پارس، اصفهان، خرسن (خوزستان) و ساير متصرفات شرقي سلوكيان خواهان آزادي بودند، ولي مهرداد با تدبير و جنگ كليه ايالات شرقي و غربي را بين سنوات 160 و 140 ق. م. به تصرف خود درآورد و شاهنشاهي هخامنشي را تجديد كرد. وي كه پادشاهي شجاع و خيرخواه بود پس از تصرف منطقه وسيعي كه از فرات تا هرات امتداد داشت، خود را «دوستدار يونانيان» «5» معرفي كرد؛ معذلك يونانيان ساكن مدينهها و سكنه سلوكيه و برخي بلاد ديگر عليه او قيام كردند. «دمتريوس» دوم در اين موقع براي تسخير مجدد نواحي از دست رفته حركت نمود ولي در جنگ پيروزي نيافت و به دست مهرداد اول گرفتار شد. اين پادشاه شجاع با كسب افتخارات بسيار در سال 137 ق. م. درگذشت و فرزندش فرهاد دوم جانشين او شد. در دوران سلطنت او برادر دمتريوس، موسوم به انتيوخوس هفتم، براي نجات برادر
______________________________
(5).Philhelene
ص: 561
و تصرف ايالات از كفرفته و احياء مجدد سلسله سلوكي تشبثاتي نمود و در آغاز امر موفقيتهايي نيز كسب كرد، ولي سرانجام با حمله ناگهاني پادشاه پارت مواجه گرديد و بساط حكومت سلوكيان برچيده شد. در همين اوان حمله طوايف زردپوست آسياي مركزي به مساكن اقوام سكايي كه در حدود رودهاي سيحون و جيحون ميزيستند، آغاز گرديد و سبب شد كه اقوام مزبور به مشرق ايران روي آورند. «اين قبايل در آغاز قرن اول ق. م. برفراز خرابههاي آخرين امراي يوناني و بلخي، حكومتهايي ايجاد كردند كه عنصر پارتي با آنها روابط بسيار نزديك- هم از جنبه سياسي و هم از لحاظ فرهنگي- داشته است.» «6»
در حدود 115 ق. م. هيأتي از جانب امپراتور چين به دربار مهرداد دوم اعزام شدند تا با كشور ايران، كه از لحاظ موقعيت جغرافيايي كشوري ترانزيتي بهشمار ميرفت، درباره تسهيل امور تجارت بينالمللي مذاكراتي به عمل آورند.
از دوره خاندان هان، دولت چين تصميم گرفت هيأتي با طراف و جوانب، ازجمله سرزمين پارت، اعزام دارد. هيأت مزبور پس از بازديد از ايران، شرحي راجع به اوضاع اين مملكت به دولت متبوع خود گزارش ميدهند، ازجمله ميگويند كه در ايران، برنج، گندم و مو زياد كشت ميشود، و در دور شهر ديوار كشيده شده است و نيز از سكههاي نقره پارتي و اوراق پوستي (پارشمن) كه براي كتابت استفاده ميشده، سخن ميگويند.
به عقيده دكتر گيرشمن:
در تشكيل شاهنشاهي پارت، مهرداد اول نقش كورش را ايفا كرد و مهرداد دوم نقش داريوش را. پادشاه نخستين، شاهنشاهي مزبور را از نظر متصرفات ارضي تشكيل داد، و پادشاه اخير آن را تثبيت كرد و انتظام بخشيد، وي ايران را به صورت قدرتي جهاني درآورد. تماسهاي او با روم در مغرب و با چين در مشرق، اهميت كشور و عظمت نقش او را در حيات سياسي و اقتصادي دنياي آن روز نشان ميدهد؛ و همين موجب شد كه وي را به لقب شاهنشاه بخوانند. «7»
زماني كه مهرداد در شرق با اقوام سكايي در جنگ بود، پادشاه ارمنستان با وي از در مخالفت درآمد. مهرداد پسازآنكه در مشرق كامياب شد، به ارمنستان تاخت و پادشاه ارمنستان را به اطاعت خود درآورد و مناسبات دوستانهاي با دولت روم برقرار كرد. مهرداد پس از 48 سال سلطنت در 76 ق. م. درگذشت.
پس از او دولت اشكاني با كشمكشها و اختلافات بسيار روبروگرديد و طي سي سال، چند تن به تخت سلطنت نشستند و با جنگهاي داخلي به ضعف حكومت كمك كردند.
«تيگران» پادشاه ارمنستان از موقع استفاده كرده چند ايالت را به تصرف خود درآورد.
اين وضع آشفته تا جلوس ارد به تخت شاهي دوام يافت. در دوره فرمانروايي ارد، كراسوس سردار رومي، كه از قدرت دفاعي پارتيان بيخبر بود، آهنگ ايران كرد و در آغاز كار موفقيتهايي كسب نمود ولي ارد پسازآنكه از مبادله سفرا، براي طرد متجاوزين، نتيجهاي
______________________________
(6). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 248.
(7). همان، ص 248.
ص: 562
نگرفت قسمتي از سپاه خود را به ارمنستان فرستاد و اين منطقه را به تصرف خود درآورد و نگذاشت پادشاه ارمنستان به كراسوس ياري كند. سپس سورن بزرگترين سپهسالار ايران را مأمور دفع كراسوس نمود. در جنگ سختي كه بين طرفين درگرفت، روميان با دادن تلفات زياد شكست خوردند. در نتيجه بين النهرين تا رود فرات به تصرف ايران درآمد. در اين ايام سورن در نتيجه شجاعت و كارداني بسيار مورد حسادت ارد قرار گرفت و به فرمان او به قتل رسيد و «پاكر» فرزند ارد، مأمور تسخير متصرفات آسيايي روم گرديد؛ ولي شاه بر اثر سوءظني كه به او پيدا كرد وي را احضار كرد و جنگهاي ايران و روم مدت 9 سال موقوف گرديد. در اين ايام، حكومت روم دچار اختلافات و كشمكشهاي داخلي گرديد. «پمپوس» و قيصر به جان هم افتادند و پسازآنكه پمپوس قيصر را شكست داد، خود كشته شد و جنگهاي داخلي در اين كشور آغاز گرديد. ارد از وضع آشفته روم استفاده كرد و پسر خود، پاكر، را با يكي از سرداران رومي، كه در ارتش ايران خدمت ميكرد، مأمور تسخير سوريه نمود. سپاهيان پارتي موفقيتهايي كسب كردند و پس از تسخير سوريه و قسمتي از فنيقيه تا داردانل پيشرفتند، ولي در اين جريان يكي از سرداران آزموده رومي به مقابله آنان شتافت و سپاه ايران مجبور عقبنشيني گرديد و پاكر در اين جريان كشته شد. ارد پس از مرگ پاكر از سلطنت كناره گرفت (37 ق. م.) و سلطنت را به پسر خود «فرهاد چهارم» سپرد.
پادشاه جديد پس از زمامداري، پدر و تمام برادران خود را هلاك كرد و جمعي از بزرگان حكومت را كه با خود مساعد نميديد، كشت. رفتار او سبب عصيان گروهي از فئودالها و بزرگان كشور گرديد؛ ازجمله يكي از آنها به آنتونيوس سردار رومي پناه برد و او را به جنگ با اشكانيان برانگيخت. وي اين پيشنهاد را پذيرفت و به كمك پادشاه ارمنستان وارد خاك آذربايجان گرديد، ولي طي جنگهايي كه بين طرفين درگرفت ناگزير با فرهاد صلح كرد. پس از اين جريان، زدوخوردها و اختلافات چندي بين دو حكومت درگرفت ولي عاقبت بين فرهاد و حكومت روم روابط دوستانه برقرار شد و تا يك قرن دوام يافت.
سياست جديد روم
گيرشمن مينويسد:
در اين هنگام سياست روم در مسأله شرق تغيير كرد.
افكار عامه روم در خصوص پارتيان تغيير يافت. قدرت دفاعي اينان شناخته شده بود.
روميان دانستند كه تمايلات تعرضي آنان خطا و سياست كساني كه در صدد فتوحاتي در شرق فرات بودند، بر باطل بوده است. اگوست «8» كه شايد در آغاز انديشه مطيع كردن آسيا را داشت، تغيير عقيده داد و در صدد مصالحه برآمد. پارت نميتوانست براي روم تهديدي بهشمار رود. تشكيلات اجتماعي، اغتشاشات متعدد در كاخ، منازعات بين خاندانها، تمايلات تجزيهطلبي اتباع، فقدان نيرو در قدرت مركزي پارت، موجب آن بود كه روميان با كشور مزبور رفتاري دوستانه داشته باشند.
______________________________
(8).Auguste
ص: 563
اين تغيير روش ثمراتي به بارآورد. فرهاد چهارم عقابهاي لژيونهاي گراكوس را به اگوست بازگردانيد و بعدا از بيم خطر قتل فرزندان خويش، آنان را به روم فرستاد تا تحت حمايت قرارگيرند، و نيز بدين وسيله ميخواست روش خيرخواهانه خود را نسبت به امپراتور روم به قيصر ثابت كند. «9»
دولتين ايران و روم پس از يك دوره زدوخورد، مصلحت خود را در توسعه مناسبات بازرگاني ديدند و با ايجاد حكومتهاي پوشالي در سرحدات شرقي سعي كردند هرگونه خطري را از مرزهاي خود دور سازند.
گيبون مينويسد:
كشورگشاييهاي مهم روميان تحت لواي جمهوريت ميسر شده ... هفتصد ساله اول عمر امپراتوري مشحون از يك رشته پيروزيهاي سريع پيدرپي بود، اما در اجراي امري به غايت خطير، چون مطيع ساختن مردم تمامي جهان و ترويج روحيه اعتدال در مجالس شوراي همگاني، قرعه توفيق به نام اگوست (اوگوستوس) افتاد. از آنجا كه اگوست به حكم مشرب و مقتضيات عهد، گرايش به صلح داشت، به سهولت دريافت كه در قمار جنگ براي كشور بلندپايهاي چون امپراتوري روم بيم باخت بمراتب زيادتر از اميد برد است و دانست كه به دنبال جنگ در نقاط بعيده جهان رفتن، روزبهروز امري دشوارتر و تحصيل پيروزي مشكوكتر و كشورگشايي كاري مخاطرهآميزتر و كمسودتر ميشود. تجربه اگوست اين تراوشهاي فكري سودمند را تأييد كرد و به طرز مؤثري وي را مجاب ساخت كه در پرتو نيروي دورانديشي مشاوران خويش، تحصيل هرنوع امتيازي كه براي امنيت يا حيثيت روم ضروري باشد از نيرومندترين اقوام بربري كاري آسان است.
به عوض آنكه وي سينه خويش و لژيونهايش را آماج تيرهاي پارتها بسازد با عقد پيماني شرافتمندانه استرداد درفشها و اسيراني را كه در شكست كراسوس از دست رفته بود ممكن ساخت. «10»
دولت روم براي ارمنستان از نظر سوق الجيشي ارزش فراوان قايل بود و هيچيك از دو دولت مايل به استقلال ارمنستان نبودند، مخصوصا روميها سعي كردند حكومتي كه دست- نشانده آنها باشد در ارمنستان روي كارآورند. فرهاد از زني رومي پسري داشت كه سرانجام پس از قتل فرهاد چهارم به سلطنت رسيد. اين پادشاه براي جلب موافقت روم از ارمنستان چشم پوشيد ولي اين اقدام او با مخالفت شديد بزرگان مواجه گرديد و به خلع و مرگ او منتهي شد. سياست عاقلانه اگوست پس از وي دنبال نگرديد. امپراتور جديد روم بار ديگر دعوي كرد كه ارمنستان ايالتي از روم محسوب شود. پارتيان كه گرفتار اختلافات داخلي بودند به تحولي كه در سياست روم پيدا شده بود توجه نكردند. روميان از وضع آشفته به سود
______________________________
(9). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 254.
(10). انحطاط و سقوط امپراطوري روم، پيشين، ص 17.
ص: 564
خود استفاده كرده موفقيتهاي نظامي بزرگي كسب كردند و تيسفون پايتخت پارت را متصرف شدند، ولي عصيان ممالكي كه در حوزه شرقي بحر الروم قرار داشتند به پارتيان فرصت داد كه با جنگهاي پارتيزاني، روميان را از مناطق اشغالي بيرون رانند. به اين ترتيب، روميان باوجود موفقيتهايي كه به دست آوردند، شكست خوردند و پارتيان باوجود اختلافات داخلي و نزاع دايمي بين شاهزادگان، مهاجم را طرد كردند.
اختلافات داخلي و محاربه بين بلاش دوم و خسرو سالها دوام يافت. با جلوس بلاش سوم بار ديگر فكر مقاومت در مقابل تعرضات دايمي روم تجديد گرديد. بلاش با تسخير سوريه موفقيتي نسبي كسب كرد، ولي با هجوم روميان نه تنها مناطق اشغالي را از كف داد بلكه تيسفون براي دومينبار تسخير، و كاخ شاهي از طرف روميان طعمه آتش شد. شيوع بيماري مهلك طاعون در تيسفون و انتشار آن در تمام ممالك آسياي غربي و پيدايش جنگهاي داخلي در روم، بار ديگر فكر انتقامجويي را در بلاش سوم و قشون پارت زنده كرد. روميان بابل و چند ايالت ديگر را تخليه كردند ولي اين وضع نيز دوام نيافت. امپراتور جديد روم بار ديگر سياست تجاوزكارانه گذشته را تعقيب كرد و تيسفون براي سومين بار طعمه غارت و حريق شد، ولي وضع آشفته مناطق تسخير شده، امپراتور روم را وادار به عقبنشيني نمود. در دوران زمامداري اردوان پنجم، «كاراكالا» كه مردي متكبر و سبكمغز بود، به امپراتوري روم رسيده بود. وي پس از خدعه و خيانتي كه به اردوان روا داشت به دست يكي از سربازان خود كشته شد. «11» اردوان كه پس از مرگ كاراكالا درصدد انتقام بود چون نتوانست با مذاكرات اصلاحي با ماكرينوس «12» جانشين كاراكالا، كنار بيايد به جنگ پرداخت. دوبار اردوان پنجم بر امپراتور غلبه كرد، سرانجام سرحد قديمي ايران در كنار فرات تعيين گرديد.
به اين ترتيب، دو قرن و نيم تلاش روميان براي تسلط بر شرق بينتيجه ماند.
اشكانيان تا حدي قدرت يافتند و غرامتي هنگفت بر روميان تحميل كردند. ولي اين پيروزي سطحي نميتوانست حكومت پارتيان را كه در نتيجه اختلافات و فشار داخلي متزلزل شده بود، در مقابل نهضت نويني كه به همت ساسانيان در فارس (مركز دولت هخامنشي) ايجاد شده بود، حفظ و نگهداري نمايد و چنانكه خواهيم ديد، اردشير بابكان طي سه جنگ حريف خود اردوان را شكست ميدهد و دولت اشكاني را منقرض مينمايد.
مناسبات پارتيان با يونانيان و كوشانها
قوم بدوي چادرنشين و دور از تمدن پارت، پسازآنكه در نتيجه پيروزيهاي تدريجي بر مناطق نفوذ سلوكيها دست يافتند، در مقابل ميراثي از تمدن شرق و غرب قرار گرفتند. اسكندر و جانشينان او طي دويست سال حكومت در ايران، آثار زيادي از فرهنگ و تمدن خود را در مناطق نفوذ،
______________________________
(11). توضيح آنكهCaracalla نمايندگان خود را با مقداري هدايا نزد اردوان پنجم ميفرستد و دختر پادشاه را خواستار ميشود. اردوان كه به فريبكاريهاي كاراكالا واقف بود، درخواست او را رد كرد؛ ولي امپراتور بار ديگر سفرايي نزد او فرستاد و اطمينان داد كه از اين ازدواج جز تحكيم مناسبات دوستانه هدفي ندارد. اردوان ناچار راضي شد ولي امپراتور روم كه سوء نيت داشت با سپاه فراوان به ايران آمد و چون اردوان با همراهان به استقبال او رفتند، سپاهيان برسر آنها ريختند. در اين معركه جز اردوان كسي جان به سلامت نبرد.
(12).Macrinus
ص: 565
نقشه شاهنشاهي پارت
ص: 566
بخصوص در شهرها و بلادي كه ايجاد كرده بودند، برجاي گذاشتند و در نتيجه تماس نزديك با ايرانيان شهرنشين، خواهوناخواه، از تمدن شرقي و ايراني نيز متأثر گرديدند.
پارتيان پسازآنكه استپها و مساكن قديم خود را ترك گفتند، از راه رزمجويي به فرمانروايي ايران رسيدند. در كشور اخير با سازمان اقتصادي، اجتماعي و سياسي جديدي مواجه گرديدند كه براي آنها تازگي داشت. سكنه مستعمرات يوناني در طول دو قرن با شهرنشينان و بورژوازي ايراني مأنوس و ممزوج شده و نظم جديدي برقرار كرده بودند. اغلب اين بلاد، از بركت موقعيت جغرافيايي خود، نقش مهمي در تجارت بين المللي ايفا ميكردند. عدهاي از ايرانيان يوناني شده پس از ورود پارتيان، به آنها نزديك شده مقامات مهمي كسب كردند و در جمعآوري ماليات و فعاليتهاي سياسي و اقتصادي به نفع طبقه فرمانروا فعاليت ميكردند.
شهرها و مدينههاي ايراني و يوناني تنها مركز فعاليتهاي اقتصادي و تجاري نبود بلكه اين بلاد در حيات سياسي شاهنشاهي اشكاني نقش مهمي داشتند. «زيرا اغلب همانجاها بود كه افكار عمومي تشكيل ميشد و حتي ميتوانست درباره سرنوشت شاه تصميم بگيرد ...
پارتيان ارزش تمدن يوناني را ميدانستند ... برهم زدن وضع موجود و برگشت به وضع پيش از اسكندر يا ايجاد وضع جديد، برخلاف منافع دولت بود. بنابراين، پارتيان اين مدينههاي يوناني را، كه به شكل سنگرهاي ثروت و سعادت مخدومان جديد درآمده بودند، به وضع خود باقي گذاشتند. حكام از افراد خاندانهاي محلي و از جانب شاه يا مدينه انتخاب ميشدند و شهربان (والي) بر او نظارت ميكرد. قضات از ميان همين خاندانها برگزيده ميشدند. شهرها اجتماعات خود را حفظ كردند ...» «13»
بااينحال و باوجود تفاهم و همكاري ايرانيان و يونانيان، گاهوبيگاه، بين آنان اختلافات و كشمكشهايي روي ميداد و بين اشراف بر سر انتخابات محلي، تعيين قضات يا سلطنت فلان و بهمان، موافقت نميشد. ما نمونهاي از همكاري يونانيان مستعمرات را با حكومت يوناني بلخ، عليه پارتيان و به نفع سلوكيان كه مدت 7 سال به طول انجاميد، سابقا گفتيم ولي بررويهم، موارد اختلاف اندك بود و نه تنها مصلحت پارتيان در همكاري با يونانيان بود بلكه مصلحت مستعمرات يوناني نيز در تبعيت از مخدومان جديد يعني پارتيان بود.
پارتيان كه خود را بناچار دوست يونان ميخواندند براي اداره شاهنشاهي خود نه تنها از مترقيترين قشر اشراف ايراني و يوناني استفاده كردند بلكه زبان و خط يوناني را، كه جنبه بين المللي پيدا كرده بود، حفظ كردند و در كارهاي سياسي و اقتصادي مورد استفاده قرار دادند. حكام و افسران و مأمورين مالي و دولتي و حتي سلاطين كمابيش به زبان و خط يوناني آشنا بودند. از مسكوكات و آثار هنري چندي كه از آن روزگار به يادگار مانده، نفوذ هنرمندان يوناني و حمايت حكومت از آنها آشكار ميشود. با اينحال چنانكه ميبينيم، نفوذ تمدن و فرهنگ يوناني در ايران چندان عميق نبود و بعد از برچيده شدن بساط حكومت اسكندر و جانشينان او و پس از خاتمه حكومت پانصد ساله اشكاني، بتدريج ايرانيان ثابت كردند
______________________________
(13). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 226 به بعد (به اختصار).
ص: 567
كه ميخواهند ايراني بمانند. ظهور تمدن نوين ساساني كه با طرد عناصر خارجي تحقق پذيرفت، مؤيد اين معني است.
كوشانها
پارتيان در دوران زمامداري خود، تنها با رقيب زورمندي مانند حكومت روم، در غرب، مواجه نبودند بلكه در شرق نيز كوشانها، كه يكي از شعب اتحاديه «طخارها» بودند و با قبايل سكايي نيز ارتباط داشتند، از نيمه اول قرن يكم ميلادي تحت قيادت سلطان خود «كوجولا» بتدريج مقام و موقعيت مهمي كسب ميكنند. كوشانها، پس از موفقيتهاي مقدماتي، ايالت حاصلخيز بلخ و ناحيه كابل را اشغال كردند. پس از كوجولا جانشين او از ضعف پارتيان و مبارزات دايمي آنها با حكومت روم استفاده كرد، و در مغرب، هرات و سيستان و رخج و سراسر هند غربي و مصب سند را به تصرف خود درآورد. كشور كوشانها كه در دوران سلطنت كنيشكا «14» به اوج قدرت خود رسيده بود ظاهرا با در دست داشتن قسمتي از هند زرخيز، زياد توجهي به بيابانها و مناطق متصرفي پارتيان نشان نداده و زدوخوردهاي مهمي بين كوشانها و پارتيان صورت نگرفته است.
آنچه مسلم است كشور كوشانها، مانند مناطق متصرفي پارتيان، ارزش ترانزيتي داشته و زمامداران كشور مزبور ميتوانستند، عليرغم حكومت پارت، كالاهاي تجارتي شرق و غرب را از جادههاي خود عبور دهند. بايد دانست كه در اين ايام، بازرگانان با استفاده از بادهاي موسمي، سرويس حملونقل مهمي بين بحر احمر و هند برقرار كرده بودند.
مال التجارههايي كه از مصر و حوزه شرقي بحر الروم، كه در تصرف روميان بود، در بنادر بحر احمر بارگيري و حمل ميشد به مصب رود سند ميرسيد؛ سپس آنها را از روي اين شط تا «پيشاور» كنوني ميرسانيدند. آنگاه بوسيله كاروانها از هندوكش و پامير عبور داده، پس از گذراندن از تركستان چين، به چين حمل ميكردند. بدين وجه كوشانها، از آغاز قرن دوم، سه قطعه عمده از جاده بزرگ ابريشم را در قبضه خود گرفتند: اول جاده بين دو دريا، دوم جادهاي كه از راه مرو به سوي شهر صددروازه و هكمتانه (همدان) ميرفت و پس از عبور از فرات به بنادر بحر الروم ميرسيد، سوم طريق بحري بين هند و بحر احمر. «15»
كوشانها با در دست داشتن قسمتي از سه جاده نامبرده، ميتوانستند مبادلات تجاري بين روم، چين و هند را تأمين كنند. به اين ترتيب شاهنشاهي كوشانها با موقعيت ترانزيتي خاص خود خطري بزرگ براي ايران بود و هروقت، ميتوانست با سد كردن راه تجارتي، وضع اقتصادي و سياسي ايران را متزلزل سازد؛ بههمين مناسبت، ساسانيان در دوره قدرت شاپور اول با فتح مملكت كوشان به اين خطر پايان دادند و با تصرف خطوط ترانزيتي، تجارت شرق و غرب را به اختيار خود درآوردند.
تمدن كوشانها از تمدن هندي، ايراني و چيني متأثر بود. كوشانها مانند اشكانيان
______________________________
(14).Kanishka
(15). ايران از آغاز تا اسلام، ص 260
ص: 568
تعصب مذهبي نداشتند و در حوزه قدرت آنان، ملل و نحل مختلف از آزادي مذهبي برخوردار بودند.
ناگفته نماند كه پس از طايفه كوشان، طايفه ديگري رويكار آمدند كه روميان آنها را «افتاليت» يا «هونهاي سفيد» و ايرانيان هياطله ميگفتند. اين طايفه زورمند در 425 ميلادي از سيحون گذشته به خاك ايران تاختند و چنانكه خواهيم ديد هجوم آنها مشكلات سياسي و اقتصادي عظيمي براي ايرانيان فراهم آورد.
وضع سياسي، اجتماعي و اقتصادي در دوره پارتيان
تشكيلات سياسي
حكومت پانصد ساله قبايل صحرانورد و چادرنشين پارت، بطور مستقيم، كمكي به رشد تمدن و فرهنگ اقوام تابعه آنها ننمود، ولي مقاومت پارتيان در مقابل حملات قبايل وحشي شرق و پايداري آنان در برابر سياست تجاوزكار روم و طرد سلوكيان از سراسر ايران، بطور غيرمستقيم، به رشد سياسي و اجتماعي ايران كمك كرد و زمينه را براي موفقيتهاي بعدي در عهد ساسانيان فراهم ساخت.
پارتيان پس از تصرف هرناحيه يا استاني، غالبا اداره آن را به سلطان يا والي محل واميگذاشتند و مادام كه زمامداران محلي در پرداخت ماليات و اجراي دستورهاي آنها تعلل و تسامحي نشان نميدادند، در مقام خود باقي بودند. بااينحال تحمل پيروزي ايرانيان شمالي، يعني پارتيان اشكاني، براي ايرانيان جنوبي كه وارث تمدني كهنسال بودند سخت دشوار بود و باوجود روش عاقلانه و احتياطآميز پارتيان، غالبا پادشاهان و ملل تابعه از هر فرصتي براي مخالفت با حكومت پارتيان استفاده ميكردند. حتي گاه با سلوكيان و حكومت روم، عليرغم سلطان متبوع خود، همكاري ميكردند و حكومت پارت كاملا متوجه اين موضوع بود و همينكه خطري بزرگ حكومت اشكاني را تهديد ميكرد بهجاي آنكه از سلاطين تابعه استمداد جويند، دست ياري به سوي سكنه استپهاي شرقي خزر يعني خويشاوندان ديرين خود، دراز ميكردند و از آنان كمك ميخواستند. شايد ضبط نشدن اسناد و مدارك تاريخي مربوط به حكومت پانصد ساله اشكاني، به دست ايرانيان متمدن جنوبي، محصول همين جدايي و افتراقي است كه بين ايرانيان اين دو منطقه وجود داشته است. فردوسي طوسي تاريخ 475 ساله اشكاني را در 18 بيت برگزار ميكند و ازجمله چنين ميگويد:
پساز روزگار سكندر، جهانچه گويد، كه را بود تخت مهان
چنين گفت گوينده، دهقان چاچكز آن پس كسي را نبد تخت عاج
به گيتي به هرگوشهاي هريكيگرفته ز هركشوري اندكي
چه بر تختشان شاد بنشاندندملوك الطوايف همي خواندند
بدينگونه بگذشت سالي دويستتو گفتي كه اندر جهان شاه نيست فردوسي پس از اشاره به رواج ملوك الطوايفي و فئوداليسم در عصر پارتيان، از 9 تن سلاطين اين سلسله نام ميبرد كه فقط پنج نفرشان در تاريخ اشكانيان شناخته شدهاند و سپس ميگويد:
ص: 569 چو كوتاه شد شاخ و هم بيخشاننگويد جهانديده تاريخشان
از ايشان بجز نام نشنيدهامنه در نامه خسروان ديدهام فردوسي دوران زمامداري اشكانيان را دويست سال ذكر ميكند و ساير مورخين و راويان از 260 سال تا 523 سال ذكركردهاند. مسعودي در كتاب التنبيه و الاشراف به نكتهاي اسرارآميز اشاره ميكند و ميگويد كه: «من پس از ملاقات با علماي مجوس دريافتم كه زرتشت در اوستا گفته است كه سيصد سال ديگر حادثه بزرگي روي ميدهد ولي به دين من خللي راه نمييابد؛ ولي چون هزار سال سپري شود، دين و دولت ما يكباره راه افول خواهد سپرد؛ و چون در زمان اردشير از هزار سال مسطور در اوستا دويست سال باقي بود، اردشير براي آنكه مردم دستخوش يأس و نااميدي نشوند از تاريخ بعد از اسكندر تا اردشير كاست، و انتشار داد كه اين مدت 260 سال است.» اين اقدام باعث اختلال تاريخ گرديد و كتابها را هم موافق آن نوشتند. «16»
با اينكه گفته مسعودي مبنا و مستند تاريخي ندارد، قابل توجه و شايان دقت است.
به عقيده مشير الدوله (پيرنيا): «ممكن است بواسطه خصومت ساسانيان با اشكانيان، صاحب خداينامه يا امثال او نخواسته باشند طول مدت سلطنت اشكانيان را موافق حقيقت نوشته و تاريخ اين مدت را ذكر كنند؛ و الا دولت پارت دولتي بزرگ و نيرومند جلوه ميكرد ...»
در مورد علل فقدان اسناد و مدارك تاريخي مربوط به حكومت پانصد ساله اشكانيان، بايد گفت كه نه تنها سلاطين ساساني بلكه شاهنامهنويسها، مغها و پيشوايان مذهب زردشت كه طبقه روشنفكر و دبير و دانشمند كشور را تشكيل ميدادند جملگي به جهات زير، با پارتيان سر مخالفت و دشمني داشتند:
1. در دوره هخامنشيان مخصوصا از عصر داريوش به بعد، وضع ملل تابع شاهنشاهي از جهات اجتماعي و طبقاتي مشخص و معين گرديد و بين طبقه نجبا و اشراف و روحانيان با تودههاي زحمتكش، مغاكي عميق پديد آمد. با حمله اسكندر و جانشينان او، موقعيت اجتماعي طبقات فرمانروا سستي گرفت و اشكانيان در دوران حكومت طولاني خود، در راه احياء قدرت روحانيان و طبقات ممتاز قدم مؤثري برنداشتند.
2. حمله اسكندر و جانشينان او قطع نظر از تلفات انساني و خسارات مادي و معنوي ديگر، سبب گرديد كه افكار و نظريات فلسفي و اجتماعي جديدي در زمينههاي مختلف در بين ملل شرق نزديك منتشر گردد. ادامه و انتشار اين افكار، در دوره حكومت پارتيان، موجب عدم رضايت محافظهكاران و بخصوص پيشوايان مذهب گرديد.
3. پارتيان تعصب مذهبي نداشتند و به اديان و معتقدات ملل مختلف به ديده تسامح و تساهل مينگريستند؛ بههمين مناسبت، مغها و روحانيان زرتشتي با آنان دشمني و عنادي عميق داشتند.
مجموع اين عوامل سبب گرديده كه سلاطين ناسيوناليست ساساني و موبدان زردشتي
______________________________
(16). اين قسمت از: ايران باستان، پيشين، ص 2541 به بعد، تلخيص شده است.
ص: 570
نه تنها در مقام تدوين و گردآوري سرگذشت حكومت پارتيان برنيامدهاند بلكه عامل مؤثري در محو روزنامههاي رسمي و مدارك تاريخي اين دوره بودهاند.
براون مينويسد:
هنگامي كه اردشير بابكان سلسله ساسانيان را در 226 ميلادي بنياد نهاد، در ايران عموما پيشگويي ميكردند كه هزار سال پس از زرتشت، كيش او و شهنشاهي ايران هردو سقوط خواهند كرد. در آن موقع ... از هزار سال تقريبا 850 سال گذشته بود. ظاهرا از ترس اينكه مبادا پيشگويي مزبور تحقق يابد و براي اينكه دودمان وي بيشتر بماند اردشير عالما عامدا سه قرن از مدت مزبور را زد ... چنين وانمود ساخت كه فقط 566 سال از هزار سال گذشته است و بنابراين، اميد داشت كه خاندان او 434 سال ديگر بماند و در واقع همينطور هم شد، زيرا يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني در سال 2- 651 بعد از ميلاد، به قتل رسيد ... «17»
سلاطين اوليه اشكاني چندان به شكوهوجلال درباري پايبند نبودند و به نازونعمت علاقه نداشتند، ولي با گذشت زمان، وضع دگرگون گرديد. فساد و تعيش و نفاق دورويي در خانواده اشكاني نيز راه يافت. به علت ولخرجي شاه و درباريان، ميزان مالياتها و عوارض گمركي فزوني گرفت. از عهد فرهاد پنجم به بعد، پايههاي حكومت سستي گرفت و كار به جايي رسيد كه در اواخر حكومت اشكاني، در هرگوشه مملكت يك نفر ادعاي سلطنت و فرمانروايي داشت. پارسيان كه خود را از دودمان هخامنشيان ميشمردند و از جهت تمدن و رشد اجتماعي برپارتيان رجحان داشتند، از آشفتگي اوضاع استفاده كردند و به نام احياء دين زردشت، پارسيان را متحد و متشكل كردند و عليه پارتيان علم طغيان برافراشتند.
مغها و پيشوايان مذهب زرتشت كه از ديرباز با روش آزادمنشانه اشكانيان نسبت به اديان و مذاهب مختلف، سر دشمني داشتند از ضعف حكومت اشكاني استفاده كردند و با پارسيان و اردشير (كه خودش مغ بود) براي شكست قطعي سلسله اشكاني همكاري و همقدمي كردند. علاوهبراين، شورش اهالي گرگان و استقلالطلبي مردم آن حدود، ديگران را نيز به طغيان عليه حكومت محتضر پارت برانگيخت. به عقيده مشير الدوله، پارتيان تا آخرين سالهاي زمامداري، قدرت نظامي و نيروي سلحشوري خود را حفظ كردند. فرق اساسي بين اردشير و اردوان در اين بود كه اردشير از حمايت جدي قوم پارس و مغها و پيشوايان مذهب زرتشت برخوردار بود درحاليكه اردوان بهعكس، گرفتار منازعات و اختلافات داخلي و از پشت جبهه ناايمن بود.
بههرحال، اين دولت نيرومند بزرگ كه نامش دولت پارت است، از صحنه ايرانباني بيرون رفت ولي يادگارهاي بزرگي هم از خود گذاشت. او در مدت تقريبا پانصد سال، حمايت ايران را به عهده گرفت، و انصاف گويد كه مأموريت خود را خوب انجام داد. اگر هم از نفاق دروني سقوط كرد، باز براي
______________________________
(17). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 183.
ص: 571
او اين سقوط ديرتر از همه روي داد. دولت ماد به قول هرودت، 150 سال حكمراني كرد؛ دولت هخامنشي از كورش بزرگ تا فوت داريوش سوم 220 سال؛ دولت ساساني، چنانكه بيايد، 420؛ اما دولت اشكاني چهارصد و هفتاد و پنجسال حكومت كرد. بنابراين، ميان تمام سلسلههايي كه در ايران سلطنت كرده و رفتهاند از حيث طول مدت حكمراني نظير ندارد ... اين نكته را هم بايد در نظر داشت كه پارتيان برخلاف دولت هخامنشي، ايران را به ايراني سپردند و در مقابل خارجي سر فرود نياوردند ...» «18»
در شاهنامه، فردوسي طوسي همكاري ايرانيان را با اردشير براي پيروزي به اردوان شرح ميدهد:
وزين سو به دريا رسيد اردشيربه يزدان چنين گفت: كاي دستگير
تو كردي مرا ايمن از بدكنشكه هرگز نبيناد نيكي تنش!
ز هرشهر فرزانه و رايزنبه نزد جهانجوي گشت انجمن
زبان برگشاد اردشير جوانكه: اي نامداران روشن روان
كسي نيست زين نامدار انجمنز فرزانه و مردم رايزن
كه نشنيد، كاسكندر بد نهانچه كرد از فرومايگي در جهان
نياكان ما را يكايك بكشتبه بيدادي آورد گيتي به مشت
چو من باشم از تخم اسفندياربه مرز اندرون، اردوان را چه كار؟
هرآنكس كه بود اندر آن انجمنز شمشير زن مرد و از رايزن
چو آواز بشنيد برپاي خاستهمه راز دل باز گفتند، راست
تن و جان ما سربسر پيش تستغم و شادماني به كمبيش تست
به دو گوهر از هركسي برتريسزد بر تو شاهي و گندآوري
به فرمان تو كوه، هامون كنيمبه تيغ، آب دريا همه خون كنيم
تشكيلات دولتي اشكانيان
كريستن سن مينويسد: «اطلاعات قليلي كه راجع به تأسيسات و تشكيلات دولت پارت، از منابع يوناني و رومي به دست ميآيد، با مطالبي كه مورخان ارمني راجع به تشكيلات مملكت خود نقل كردهاند، تكميل ميشود. چون ارمنستان از سال 66 بعد از ميلاد تحت تسلط شاخهاي از شجره سلاطين اشكاني قرارگرفت، ازاينرو تشكيلات حكومت پارت در آن استقرار يافت. «موسي خورني» اين تغييرات را، كه به فرمان اولين پادشاه اشكاني ارمنستان موسوم به ولرشك «19» رخ داد، به طريق جالب توجهي نقل كرده است.
اين پادشاه نخست به ترتيب و تنظيم دودمان سلطنتي پرداخت. رئيس خانواده «باگراتوني ...» رسما به رياست دودمان نصب شد و حق نهادن تاج بر سر پادشاه و فرماندهي «سوارهنظام» يافت، و اين دو مقام در خانواده او موروثي شد. ساير مقامات از قبيل ميرشكاري
______________________________
(18). ايران باستان، پيشين، ص 2539 به بعد.
(19).Valarshak
ص: 572
پادشاه، مباشرت انبار گندم، رياست تشريفات، امانت خلوت و رياست ساقيان و اداره امور قرباني و شغل بازارداري و نگاهباني اقامتگاه تابستاني و نگهداشتن رايت و علم در پيشاپيش پادشاه در روز جنگ، به افراد خانوادههاي ديگر تفويض شد. چنين پيداست كه همه اين خانوادهها و طوايف در آن موقع از دودمانهاي درجه اول نبودهاند و ولرشك آنها را به اين مقامات رسانيده است ... ولرشك پسازآنكه دربار خويش را به اين ترتيب منظم كرد، حكومت و اقطاعات وسيع به بزرگان دولت عطا نمود ... قشون را به چندين طبقه تقسيم كرد و ساعات بار و تشكيل شوراها و مواقع تفريح را در دربار معين كرد. دو خبرگزار نصب كرد، يكي مأموريت داشت كه شاه را كتبا از كار هاي نيكي كه بايد انجام دهد آگاه سازد، و ديگري يادآوري كند كه كشيدن انتقام را به خاطر داشته باشد، و نيز شخص نخستين موظف بود كه مواظبت كند مبادا پادشاه در حال غضب فرماني خارج از عدالت صادر نمايد. ولرشك قضاتي در شهرها و دهات برگماشت و شهرنشينان را فرمان داد تا رتبهاي فوق رتبه روستاييان بگيرند و اينان را فرمود كه به روستاييان كبر و غرور نفروشند. باري تمام اين تأسيسات و مقررات ارمنستان بدون شبهه تقليد از ايران بوده است.» «20»
مجسمه پادشاه اشكاني هاترا ص 148
طرز اداره كشور
چنانكه اشاره شد، در دوره اشكانيان، مركزيت به معني واقعي كلمه وجود نداشت. در دوره هخامنشيان، پادشاهان دستنشانده ناگزير بودند تحت نظارت ولات و نمايندگان مركزي به فعاليتهاي مختلف ادامه دهند، ولي در دوره اشكانيان، سلاطين به اطاعت ظاهري و گرفتن سرباز راضي و دلخوش بودند. به عقيده مشير الدوله، عدم تمركز عهد اشكانيان ميراثي بود از دوره سلوكيها؛ زيرا سلاطين سلوكي در دوران ضعف و انحطاط، چارهاي جز مدارا با استانهاي تابع خود نداشتند و براي آنكه ايالات مختلف از آنها جدا نشوند با فرمانروايان سازش ميكردند؛ بخصوص كه پارتها با اصول تمدن و راهورسم مملكتداري آشنايي نداشتند. بطوري كه گيبون در كتاب انحطاط و سقوط امپراطوري روم متذكر شده است، سازمان فئودالي آن دوران از بعضي جهات شبيه به اوضاع اجتماعي اروپا در قرون وسطي است.
از 18 مملكتي كه تابع پارتيان بودند يازدهتاي آنها كه از حقوق و امتيازات بيشتري
______________________________
(20). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 33 به بعد (به اختصار).
ص: 573
برخوردار بودند، ممالك برتر و هفت مملكت ديگر را ممالك فروتر ميخواندند. مثلا ماد، آذربايجان، خوزستان، فارس و «اليمايي» هركدام سلطاني از خود داشتند و در ضرب مسكوك آزاد بودند. فقط تعدادي سرباز و مقداري هدايا به پادشاه اشكاني ميدادند؛ درحاليكه ايالات ديگر به دست رؤساي خاندانهاي بزرگ فئودال پارت اداره و رهبري ميشدند و اين مقام را بطور موروثي حفظ ميكردند. شهرهاي يونانينشين نيز از خودمختاري و حقوق و امتيازاتي كه از قديم داشتند، استفاده ميكردند؛ ازجمله شهر سلوكيه در كنار دجله كه در حدود 600 هزار نفر جمعيت داشت اعضاي انجمن شهر يا سناي آن به سيصد نفر ميرسيد، كه از بين تربيت شدگان و عقلاي قوم انتخاب ميشدند. اين قبيل شهرها در موقع مقرر، باجوخراج ميپرداختند و در امور داخلي آزاد بودند و هروقت نزاعي روي ميداد نيروي نظامي پارت وارد ميدان ميشد و به هرنحو مقتضي ميدانست، به اختلافات پايان ميبخشيد. با اينكه ظاهرا مناسبات پارتها با شهرهاي يونان، كه بعضي مورخين تعداد آنها را تا 60 نوشتهاند، بسيار دوستانه بود و شاهان اشكاني با نوشتن عبارت «دوست يونان» در روي سكهها سعي ميكردند محبت آنان را به خود جلب كنند، با اين حال سكنه اين بلاد، گاه در مواقع بحراني با سلوكيها و روميها روي موافق نشان ميدادند. اقوام وحشي و نيمهوحشي نظير «كوسيان» و اعراب، استقلال خود را حفظ كرده بودند.
سياست پارتيها
گوتشميد، در مورد سياست پارتيها مينويسد «... همينكه پارتيها دست مقدونيان را از ايران كوتاه كردند، اين دول كوچك، يا به- اختيار يا به اجبار، اظهار انقياد نمودند. هرگاه پارتيها در وضع خوبي بودند عنان را محكمتر ميكشيدند و هرگاه در اثر اغتشاشات داخلي دچار ضعف ميشدند، تفوق آنها جز عنواني واهي نبود و اوضاع و احوال اين ممالك دچار تغيير و تحول ميشد و زيرورو ميگرديد. در اين نواحي همواره وضعي متزلزل و غير ثابت وجود داشت و قدرت پارتيها كه بر چنين مبنايي استوار بود، به هيچوجه شباهتي به وضع استوار حكومت ساساني، كه بعدها رويكار آمد، نداشت.
اشك تيرداد نيز همچون هخامنشيان، خود را شاه بزرگ ناميد و اخلاف او نيز از وي سرمشق گرفتند. مهرداد كه خود را از همه برتر ميدانست، لقب شاهنشاه بزرگ را اختيار كرد ... در طول 70 سال تا زمان فرهاد سوم، هيچيك از اخلاف او خود را شاهنشاه نناميد.
نجبا و اعيان ... ذي نفوذ بودند. پس از شاه مهمترين منصب و مرجع مملكتي، سنا بهشمار ميرفت و تمام مناصب حكومتي و لشكري مختص اعضاي سنا بود. اعضاي سنا يعني مشاوران شاه، همه از اعضاي خانواده او و بدون شك از سپاهيان و جنگاوران قديم پارتي بودند. غير از اين سنا، سناي ديگري هم بود كه اعضاي آن را مغان و خردمندان تشكيل ميدادند.
اين دو سنا متفقا شاه را منصوب ميكردند. پارتيها مردمي خداترس و سخت معتقد به احكام ديني بودند، حتي مشكلترين قسمت قابل اجراي احكام دين زردشت، يعني مقررات مربوط به تدفين مردگان، را با دقت بسيار به موقع اجرا ميگذاردند.
اشكانيان در پيروي از اصول هلنيسم تعصب نداشتند. گوتشميد در جاي ديگر مينويسد:
ص: 574
... تسامحي كه در نوشتههاي يوناني روي سكهها مشهود است، نشانه بارزي است كه هلنيسم در دوره پارتيها، در اواسط قرن اول ميلادي، در قبال عكس العمل خاص شرقي، رو به ضعف ميرود. اين عارضه بخوبي از درهمهاي اشكاني كه سكههاي رسمي و مستقل اشكانيان است، آشكار است و از دوره اردوان سوم آغاز ميشود و رو به افزايش ميگذارد. از دوران بلاش اول، خط پهلوي نيز در جوار خط يوناني به چشم ميخورد و از زمان مهرداد ششم معاصر «تراژان» برتري با خط پهلوي ميشود ...» «21»
دكتر لمبتون در پيرامون سازمان سياسي و اجتماعي پارتيان، چنين مينويسد:
... پس از روي كارآمدن اشكانيان، قبايل بيابانگرد سكايي طبقه حاكمه را تشكيل دادند و اصول ملوك الطويفي پيش از اسلام به منتها درجه تكامل خود رسيد. سكاها داراي املاك و اراضي وسيع بودند و شوراي سلطنتي از آنان تشكيل ميشد. در ايران هفت خانواده بزرگ بودند كه طبقه فئودالهاي بزرگ را تشكيل ميدادند و هرگاه اراده ميكردند رعاياي خويش را به هواداري از شاه برميانگيختند يا برضد او ميشورانيدند. بين آنان و روستاييان، طبقه متوسطي از تيولداران جزء وجود داشت و حلقهاي كه اينان را به تيولداران بزرگ مي- پيوست محكمتر از رشتهاي بود كه شاه را به تيولداران بزرگ متصل ميكرد. و بايد دانست به موجب آنچه مورخان قديم نوشتهاند، ميان تيولداران بزرگ و شاه، عناد و لجاج وجود داشته است. شاهنشاهي ايران تقسيم ميشد ميان شهرياراني كه تابع شاهنشاه بودند و ولاياتي كه تحت حكومت مستقيم شهربانان اداره ميشد. در هر شهرباننشين، يك يا چند خانواده وجود داشت كه حكومت در دست آنان بود و رؤساي اين خانوادهها عبارت بودند از ملوك الطوايفي كه هركدام صاحب دهات و شهرهاي بسيار بودند. قشون اشكاني مركب بود از خدم و حشم ملوك الطوايف، و ازاينرو طبعا شاهان اشكاني ميبايست سران طوايف نيرومند را به حكومت ممالك عديده خود بگمارند و بدينسان موجب شوند كه تقريبا مقام شهربانان موروثي شود. به قول راستفتزف «22» بارزترين جنبه زندگي اقتصادي و اجتماعي شاهنشاهي اشكاني چنين بود: «حيات اقتصادي و اجتماعي اين دوره داراي ماهيت ملوك الطويفي بود و در رأس كارها تيولداران عمده قرار داشتند و تيولداران جزء مالك شهرها و دهات بودند. خردهمالكان مستقلا زمين خود را كشت و زرع ميكردند و بردگان هم براي عمده مالكان كار ميكردند و هم براي خرده- مالكان.» «23»
______________________________
(21). تاريخ ايران و ممالك همجوار آن، پيشين، ص 88 به بعد.
(22).Rotsovtzeff
(23). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 54 به بعد.
ص: 575
چنين مينمايد كه خصايص عمده روش ملوك الطوايفي اشكانيان به سلسله ساسانيان كه در 226 ميلادي تأسيس شد، به ارث رسيده باشد.
به عقيده مشير الدوله:
پارتيها داراي بعضي عادات بودند كه آنها را مانند مردمان متمدن كنوني مينمايد: اولا داشتن مجلس اعيان و مجلس مهستان، دوم رفتار خوب با اسرا، سوم پناه دادن به اشخاصي كه به پارتها پناه ميآوردند، چهارم نگاهداشتن قولي كه ميدادند. در مقابل اين صفات خوب، بعضي عادات نيز داشتند كه دلالت بر پستي تمدن آنها ميكرد؛ مثلا زجر در موقع استنطاق براي اينكه متهم يا مقصر را به اقرار بياورند، ناقص كردن بدن دشمنان خوني، به كار بردن شلاق براي تنبيه در موقع تقصيرات جزئي يا بياهميت. عقيدهاي كه از نويسندگان يوناني و رومي حاصل ميشود اين است كه پارتيها از حيث تمدن خيلي پستتر از يونانيها و روميها بودند: ولي اگر بايد با دليل و موافق انصاف حرف زد، بايد نيز گفت كه اين پستي، بههرحال، نه به آن اندازهاي است كه آنها ميخواهند بنمايند. حتي در يك مورد پارتيها از روميها بمراتب بالاترند زيرا ميبينيم كه در ايران نظر دولت پارت به مذهب مسيح غير از نظري است كه در زمان بعضي قياصره در روم مشرك پيدا شد و باعث تعقيب عيسويان و افناي آنهمه مردم گرديد؛ آنهم با زجرهايي كه تاريخ بشر كمتر نظايرش را ياد دارد. «24»
دياكونوف، محقق شوروي، ضمن بحث در پيرامون سازمان حكومتي اشكانيان، چنين مينويسد: «در دوره سلوكيان شهرهايي از نوع «پوليس» در ايران بنا شد كه خصوصيات و ارزش نظامي، سياسي و اقتصادي آنها را قبلا بيان كرديم. تعداد اين شهرها در دوره اشكانيان رو به فزوني نهاد، ولي سازمان داخلي شهرهاي مزبور برما مجهول است. از ميان بلاد آن دوران، وضع شهر «نسا» كه در زمان اشكانيان ترقي وافر كرده بهتر از شهرهاي ديگر معلوم است. باستانشناسان شوروي مرتبا در آن شهر (كه در 18 كيلومتري شمال غربي عشقآباد كنوني قرار دارد) مشغول حفاري هستند. بطوري كه از مدارك موجود استنباط ميشود، شهر مركب از سه بخش بوده و قسمت اصلي شهر در نقطه مرتفعي قرار داشت. در زمان پارتها شهر توسعه يافت و به دور آن حصار بلندي كشيدند كه بتوسط يك دروازه با خارج مربوط بود.
در اين قلعه كه مصرف آب آن از داخل تأمين ميشد، سربازخانهها، ادارات، كاخ فرمانروا و معبد قرار داشت. خانههاي مسكوني شهر گرداگرد اين بخش مركزي قرار داشت و اين قسمت نيز با حصار قطوري كه برجهايي بر آن تعبيه شده، محصور گشته بود. و اين حصار جز يك دروازه نداشت كه درست در مقابل دروازه قلعه بود؛ بطوريكه بين دو دروازه معبري وجود داشت كه شارع شهر شمرده ميشد. در اين بخش مسكون شهر، خانههاي بزرگان پارت،
______________________________
(24). ايران باستان، پيشين، ص 2695.
ص: 576
بازرگانان و كويهاي ويژه پيشهوران قرار داشت. بيرون اين حصار دوم حومه شهر كه جنبه كشاورزي داشت و با حصاري گلي (چينهاي) به طول هفت كيلومتر محصور بوده، قرار داشت.
در جنوب شرقي نسا، بلافاصله پشت حصار حومه شهر، قلعه منفرد و عظيم «مهرداد- كرت» كه يكي از اقامتگاههاي شاهان پارت و آرامگاه خانوادگي ايشان بهشمار ميرفت، برپا بود ... در اين قلعه بايگاني كاملي از اسناد اقتصادي پارتي به دست آمده كه تاكنون فقط بخشي از آن منتشر شده است. چنانكه اشاره كرديم، شهرهايي از نوع پوليس كه از روزگار پيشين باقي مانده بود در عهد پارتيان، سازمان داخلي و خودمختاري خود را حفظ كردند. از جمله، حفريات «دورا- اوروپوس»، در كنار فرات، نشان داد كه دوران شاهان پارت، درخشانترين مرحله زندگي آن شهر بود. گرچه زبان اصلي اداري و دفتري شهر دورا- اوروپوس كماكان يوناني بود، ولي اسناد و نوشتههاي فراواني كه به زبانهاي آرامي و از آنجمله به لهجه سرياني و ايراني تنظيم گشته نيز در آنجا پيدا شده است. بطوري كه از مدارك مكشوفه برمي- آيد در عهد پارتيان در اين شهرها حكومتي متمركز، تحت نظر پادشاه، برقرار بود. در نامهاي كه اردوان سوم در سال 21 ميلادي به حزب شهري شوش نوشته انتخاب مجدد شخصي به نام گستيا «25» را كه از اتباع شوش بوده و به مردم خدمات شاياني كرده بود، به سمت خزانهدار تأييد ميكند و تعقيب امر را ممنوع ميسازد و اين جريان نشان ميدهد كه مسائل متنازع فيه بوسيله مكاتبه سياسي شاه با شهرها پايان مييافته است.» «26»
به عقيده دياكونوف:
موضوع سازمان دولتي ايران عهد پارتها را نميتوان جدا از ساختمان اجتماعي و اقتصادي دولت مزبور تحت مطالعه قرارداد، و مدارك موجود درباره روابط اجتماعي و اقتصادي در ايران آن دوران، عجالتا بسيار قليل است. گذشته از آن، چنانكه بارها گفته شده نواحي مختلف ايران در سطوح تكامل متفاوت قرار داشتند و بدين سبب استنتاجي كه در مورد يكي از اين نواحي درست بوده در مورد ناحيه ديگر ممكن است ناصحيح و بيجا باشد.
منابع اصلي ما درباره سازمان اجتماعي و اقتصادي ايران دوران پارتها اولا عبارت است از گواهيهاي پراكنده و جسته گريخته مؤلفان باستان و ديگر اسناد اقتصادي و تجاري عهد پارتها به شرح زير: چرم نبشتههاي مكشوف در اورامان و دورا- اوروپوس، بايگاني مكشوف در نسا و همچنين مجموعه قوانين عهد ساسانيان. اين مجموعه با اينكه مربوط به دوران متأخرتر است ولي پديدهها و حوادثي كه قبل از تدوين آن وقوع يافته در آن منعكس شده است. «27»
راجع به نحوه وصول ماليات در عهد پارتيان، اطلاعات كافي نداريم. صاحبنظران حدس ميزنند كه چون وضع سياسي پوليسها (شهرها) ي دولت اشكاني با بلاد عهد سلوكيه مشابهت
______________________________
(25).Gestia
(26). اشكانيان، پيشين، ص 63 به بعد (به اختصار).
(27). همان، ص 69.
ص: 577
داشته است، ممكن است روش اخذ ماليات نيز همانند عهد سلوكي باشد.
ادارات عهد اشكاني
مشير الدوله با استفاده از قرائن و سوابق تاريخي در مورد سازمان اداري عهد اشكاني مينويسد كه شاه شخص مورد اعتماد را به عنوان وزير اعظم برميگزيد و او با تصويب شاه وزراء و كارگزاران مهم دولت را انتخاب ميكرد:
... اما اينكه رشتههاي امور دولت از چه قرار بود، نميتوان چيزي گفت.
برحسب طبيعت امور، ميبايست اين ادارات وجود داشته باشد: دفترخانه سلطنتي، اداره جنگ، اسلحهخانه، ماليه يا خزانه، چاپارخانه، ضرابخانه، رياست تجار و كسبه و اداره گمرك. در باب امور خارجه بطوري كه از مدرك تاريخي استنباط ميشود، شاهان هنگام جلوس قياصره روم سفرايي براي تبريك به روم ميفرستادند، نمايندگان خارجي را با احترام ميپذيرفتند، زبان گفتگوهاي سياسي يوناني و رومي بود. احترام نمايندگان سياسي موردنظر شاهان اشكاني بود. مهرداد دوم سفيرش را كشت چون جاي خود را به «سولا» مأمور سناي روم داد و مقدم بر او ننشست. «28»
سازمان ارتش
پارتيان كه در آغاز امر در ايالتي كوچك خارج از محيط قدرت سلوكيان مستقر شده بودند، چنانكه گفتيم، بتدريج از فرصتهاي مناسبي كه روي ميداد براي گسترش نفوذ خود استفاده كردند و سرانجام در غرب با حريف زورمندي چون روم روبرو گرديدند. دو ملت ايران و روم كه ميراث مادي و حتي معنوي يونانيت را بين خويش قسمت كرده بودند، خود را در مقابل يكديگر در ساحل فرات مشاهده كردند؛ يكي حق وراثت هخامنشيان و سلوكيان را براي خود قائل بود، ديگري خود را وارث اسكندر ميدانست و مايل بود به تمام آسيا ازجمله هندوستان استيلا يابد. در مدتي قريب سه قرن، ايران به عنوان مدافع، در مقابل روم با شدت مقاومت كرد.
پارتيان نه تنها در مقابل روم متجاوز، بلكه در مقابل حملات بدويان، كه گاهوبيگاه از شمالشرقي و معابر قفقاز متوجه ايران ميشدند، پايداري كردند و با هنر دفاعي مخصوص خود تمدن آسياي غربي را از خطر انحطاط و زوال رهايي بخشيدند.
اكنون ببنيم روش جنگي و سازمان نظامي پارتيان چگونه بوده است. جنگاوران اشكاني در جنگهاي تعرضي مهارت چنداني نداشتند. آنها غالبا در برابر دشمن عقب مينشستند و او را به داخل كشور خود مخصوصا به مناطق بيآب و علف ميكشيدند و همينكه ارتباط دشمن را با مراكز اصلي قطع ميكردند و راه رسيدن آذوقه و مهمات را بر او ميبستند، با حملات پياپي، سواران سبك اسلحه او را از پا درميآوردند. از جنگهاي دريايي و جنگ در مناطق كوهستاني اطلاعي نداشتند و در قلعهگيري و فن محاصره چندان زبردست نبودند.
سپاه دايمي اشكاني اندك بود. همينكه جنگي روي ميداد به گردآوري سپاه ميپرداختند و آنها را، برحسب استعداد، بين دو صنف پياده و سوار تقسيم ميكردند. در جنگها، پيادهنظام نقش مهمي نداشت و افراد آن غالبا در عقب جبهه به حفظ و حراست اردو مشغول بودند، در
______________________________
(28). ايران باستان، پيشين، ص 2662.
ص: 578
حاليكه روميان براي پيادهنظام خود ارزش بيشتري قائل بودند و از آنها براي جنگهاي تن- به تن (با شمشير) و پرتاب زوبين استفاده ميكردند. سوارنظام پارتي دست كمي از سوار- نظام رومي نداشت و از بعضي جهات بر آنها برتري داشت. سوارنظام پارت بر دو قسم بود:
سبك اسلحه و سنگين اسلحه. سواران سبك اسلحه فقط به تيروكمان مجهز بودند و از زره و كلاهخود استفاده ميكردند؛ بههمين علت چستوچالاك بودند و پيشازآنكه دشمن در مقام دفاع برآيد او را در زير باران تير ميگرفتند و با جنگوگريز خسته ميكردند؛ درحاليكه سواران سنگين اسلحه، فاقد نرمش و انعطاف بودند. افراد اين دسته زرهي تا زانو دربر ميكردند، كلاهخودي از آهن يا پولاد بر سر ميگذاشتند، و شلوار چرمي فراخي ميپوشيدند. سلاح آنان نيزهاي بلند و تيروكمان و شمشير بود. اسبان را نيز در هنگام جنگ با زره و بر گستوان چرمي ميپوشانيدند. سواران سبك اسلحه اشكاني چنان در ميدان كارزار هنرمندي نشان ميدادند كه حتي در اشعار «هوراس» مورد تعريف و ستايش قرارگرفتند.
آنها بر روي اسب ضمن تاختن با دقت تمام تيراندازي ميكردند و عجب اينكه هنگام عقبنشيني نيز تيرهاي آنها غالبا به هدف ميخورد و سوارنظام رومي را به حيرت مي- انداخت. «ويرژيل» ميگويد: «ايراني اشكاني اعتماد به گريز دارد و از پشت برگشته تيراندازي ميكند.»
آلفردفن گوتشميد مينويسد:
... پارتيها به مرور زمان، در پارت، جامههاي شباني بومي خود را تبديل به لباسهاي مادي كردند، اما سلاحهاي آنها تغييري نكرد. زرههاي پولكداري كه مرد سپاهي و اسب او را ميپوشانيد، بهترين نمونه و معرف آن سلاحها به شمار ميرود. مؤسس سلسله (و بعدها مهرداد دوم) با چنين زرهي درحاليكه شنلي كوتاه به روي آن افكنده، روي سكهها ظاهر ميشود؛ فقط دستها و پاها آزاد ماندهاند. شاه كفش هم به پا دارد كه با بند بدان استوار شده است، و كلاهخودي مخروطي شكل، با برگههايي كه از طرفين براي محافظت گوش و گلو فرو افتاده، بر سر شاه ديده ميشود. براي نخستينبار مهرداد اول اين پوشش را به جامه پادشاهان بزرگ ايراني تبديل كرد. تاريخ اجتماعي ايران ج1 578 سازمان ارتش ..... ص : 577
تحان پارت همچنان قومي سواركار و دلير باقي ماندند. پياده راه رفتن دون شأن آزادگان بهشمار ميرفت. تيروكمان، سلاح ملي بود. خصوصيت جنگي آنها در حمله و گريز حيلهگرانه بود. سوار در حين گريز ناگهان به عقب برميگشت و به دشمن تير ميانداخت و پس از مدتي كوتاه بار ديگر حمله را آغاز ميكرد.
در آدابورسوم آنها بعضي از خصايص شباني باقي ماند و پارتيها و بيشازهمه فرمانروايان آنها تماس خود را با اقوام بدوي و چادرنشين هممرز موطن خود، حفظ كردند ... معدودي از آزادها بر جمع كثيري از بندگان حكومت ميكردند. آزاد كردن بردگان ممنوع و يا درست بگوييم غيرممكن بود، زيرا تفاوت موجود بين مشاغل، مبتني بر تمايزي بود كه بين حسبونسب اشخاص
ص: 579
وجود داشت. لشكر و متابعان سورنا «29» در جنگ بالغ بر ده هزار سوار بودند كه همه از غلامان و خدمه او بودند، و بين 50 هزار سواري كه با آنتونيوس مقابله كردند فقط 400 تن آزاد وجود داشت ... «30»
سلاطين و سران سپاه اشكاني هنگام جنگ، شخصا داخل گيرودار جنگ ميشدند و عدهاي از آنها مراقبت ميكردند. بعضي از سلاطين اشكاني از روش سلاطين هخامنشي تقليد ميكردند و در مواردي خود را وارث آن سلسله ميشمردند.
گوتشميد در تاريخ خود ضمن گفتگو از حمله ارد به ارمنستان، تا حدي، روش جنگي پارتيان را توصيف ميكند: «... ارد به ارمنستان حمله برد تا «اوتاوازوس» پادشاه آن ديار را، كه به روميان وعده مساعدت و همراهي داده بود، گوشمالي دهد و مانع شود كه قول او از قوه به فعل آيد؛ و بدين كار نيز توفيق يافت. در بهار سال 53 قبل از ميلاد مسيح، كراسوس به همراه هفت فوج، تقريبا چهار هزار سوار و بههمين اندازه سربازان سبك اسلحه، مجموعا چهل و دو الي چهل و سه هزار تن، از گذرگاه رود فرات گذشت و به توصيه ابگر «31» دوم شاه «اورهونه» كه به اردوي او آمده بود از رود دور شد و به خط مستقم، بهطرف مشرق، از دشت گذشت و به جانب «سورنا» روي آورد.
هنگامي كه روميان ... با لشكر سورنا مصادف شدند ... در بدو امر فقط سواران زرهدار پارتي، كه تعدادشان چندان زياد نبود، خود را نشان دادند. قسمت اعظم لشكر را سورنا در پشت ارتفاعي مستور از جنگل پنهان كرده بود. كار جنگ چنان شد كه ديگر روميان نمي- توانستند از آن دست بكشند. «پوبليوس كراسوس» فرزند كنسول «سوري» براي آنكه از محاصره- شدن لشكريانش جلوگيري كند، با سواران رومي حمله را آغاز كرد و از گريز محيلانه پارتيها كه از حيلههاي جنگي آنان بود، فريب خورد و تا فاصلهاي بعيد به تعقيب آنان پرداخت. بدين ترتيب دسته او از ساير سپاهيان جدا ماند و به سوي تپهاي رانده شد و در آنجا از اطراف به محاصره در آمد و از همه جوانب بر او تير باريدن گرفت. قسمت اصلي لشكريان رومي تحت فرمان كراسوس (پدر) از رسيدن اين خبر جرأت و جسارت خود را از دست داد. اينها قبلا ضرباتي از دست سپاهيان پارتي خورده بودند. غلامان سوار سبك اسلحه پارتي بلا انقطاع از اطراف بر آنان هجوم ميآوردند و از فاصلهاي كه بدانها دسترس نبود آنها را به باد تيرهايي ميگرفتند كه هرگز خطا نداشت. هرگاه اينان ميكوشيدند با تنگ كردن صفوف و نگاهداشتن سپرها به نزديك هم، پوششي در برابر خصم درست كنند، سواران زرهپوش آزاده پارتي كه مسلح به نيزههاي بلند و سنگين بودند واحد آنان را درهم ميشكستند ... كراسوس با به جا گذاشتن كليه كساني كه زخم سخت برداشته بودند، به هنگام شب، آهنگ بازگشت كرد.
لشكريان رومي بكلي مأيوس شده و روحيه خود را از دست داده بودند. نخستين كوشش براي فرار، به علت روشن بودن هوا در اثر تابش ماه شب چهارده، عملي نگرديد.
______________________________
(29).Surenas
(30). ايران و ممالك همجوار آن، پيشين، ص 48 به بعد.
(31).Abgar
ص: 580
هنگامي كراسوس عزم بازگشت كرد كه ماه در محاق بود ... كراسوس ... بيشتر در اثر روحيه بسيار خراب و مأيوس لشكريان و به علت خوشباوري خود، پيشنهادهاي صلح سورنا را پذيرفت و بار ديگر به دشت فرودآمد.
كراسوس را بر اسبي كه قرار بود او را به ميعادگاه برساند، نشاندند. حركات سپاهيان پارتي كه او را احاطه كرده بودند ملازمان او را به اين فكر واداشت كه پارتيها ميخواهند شخص كراسوس را در اختيار خود داشته باشند و كوشيدند تا بلكه او را از چنگ پارتيها خارج كنند. كار به مجادله كشيد و ضمن آن بود كه كراسوس به دست يكي از پارتيها كشته شد.
از مجموع لشكريان كراسوس تعداد كساني كه توانستند جان سالم بهدر برند و از طريق ارمنستان به سوريه برسند، بزحمت به ده هزار تن رسيدند. در حدود بيستهزار تن در جنگ كشته شدند و دههزار تن ديگر به اسارت پارتيها درآمدند ... سورنا سر و دست كراسوس را به نزد ارد به ارمنستان فرستاد ... مصيبت بزرگي كه لشكريان رومي بدان دچار شدند در وهله اول مانند نبرد آليا «32» در ساليان پيش، معلول آن بود كه با قومي طرف بودند كه تدبير و حيلههاي جنگي آنها برايشان كاملا مكتوم و ناشناخته بود، و در وهله دوم ميتوان آن را گناه ضعف هدايت لشكر دانست.» «33»
طبقات اجتماعي
در دوره اشكانيان نيز اصول و مباني طبقاتي رعايت ميشد. «رژيم فئودالي پادشاهان پارت مبني بر قدرت هفت خانواده بزرگ ازجمله اشكانيان بود. بعد از آنها نجبا و اشراف كوچكتر (شواليهها) «34» قرار داشتند كه روابط بين مخدومان بزرگ و اتباع كوچك آنان محكمتر از روابط نجبا با پادشاه بوده است.» «35»
شاه در رأس طبقه ممتاز قرار داشت. در دوره اشكانيان سلطنت موروثي نبود بلكه رأي اعضاي ذكور خاندان سلطنتي كه به حد بلوغ رسيده بودند و نظر مجلس سنا كه از نجباي سالخورده و كارآزموده و روحانيان بزرگ تشكيل مييافت، در انتخاب شاه اهميت فراوان داشت. فئودالهاي بزرگ و نجباي پارت، وقتي كه قدرت شاه را معارض منافع خود ميديدند، با وسايل گوناگون و گاه با توسل به اجانب، بخصوص روميان، موجبات عزل و طرد او را فراهم ميكردند و شاهان معزول و فراري نيز گاهي براي اعاده قدرت از دسترفته به بدويان يا روميان متوسل ميشدند و از آنان براي تجديد قدرت خود كمك ميخواستند. بااينحال بعضي از سلاطين پارت قدرتي نامحدود داشتند؛ چنانكه فرهاد چهارم 39 تن از برادران خود را كشت تا مبادا مدعي او شوند.
سلاطين پارت، مانند پادشاهان هخامنشي، كه به اقتضاي فصل از شوش به پرسپوليس و از آنجا به اكباتان تغيير مكان ميدادند، پايتخت معين و ثابتي نداشتند. هنگام زمستان دربار
______________________________
(32).Allia
(33). ايران و ممالك همجوار آن، پيشين، (به اختصار).
(34).Chevaliers
(35). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 264 (به اختصار).
ص: 581
آنها در تيسفون، در ساحل يسار دجله قرار داشت. چون هوا معتدل ميشد، به اكباتان ميآمدند، و تابستان در هكاتم پيلس «36» و گاه در ري مستقر ميشدند. كاخها و قصور آنان مجلل بود.
در وصف يكي از آنها سرپرسي سايكس مينويسد:
سقف كاخ از الواح مفرغ زينت يافته كه بغايت شفاف و درخشان بودند.
در اين ساختمان اتاقهايي مخصوص زنان و اتاقهايي مخصوص مردان و سالنها و ايوانهايي وجود داشت كه تمام ديوارهاي آن با خشتهاي جواهرنشان زروسيم و با تصاوير و نقوشي از زر ناب مزين بوده است.
سلاطين اشكاني پس از آشنايي با تمدن و تنعم، به هوسراني و خوشگذراني پرداختند. موي سر و چهره خود را با آب و رنگ زينت دادند، و هنگام سفر هزاران سوار خاصه، باروبنه و لوازم مسافرت آنها را همراه خود ميبردند. سلاطين غير از زن اصلي يعني ملكه، عده كثيري متعه و كنيز، كه اغلب آنها يوناني بودند، در حرمسرا داشتند، اما خواجهسرايان و ملكههاي پارت برخلاف دوره هخامنشي در دستگاه حكومت و امور سياسي مداخله نداشتند.
اشراف و فئودالها
«... وقتي كه اشكانيان به ياري و معاضدت بزرگاني، كه مانند خود آنها از قوم ايراني شمالي داه «37» بودند، با سربازگيري و لشكركشي، نخست بر ولايت پارت چيره شده و پسازآن به تسخير سراسر ايران پرداختند و دولت ايراني جديدي تشكيل دادند، باز اصول و سنن سياسي عهد هخامنشي را حفظ كردند ... بوسيله اشكانيان قدرت سلطنت از مغرب ايران به شمال اين كشور انتقال يافت و مردم آنجا صفات ايراني را پاكتر نگاهداشته بودند. بنابراين، دولت اشكاني، باوجود رنگ يوناني كه داشت، از حيث ايرانيت پاكتر از دولت هخامنشي بود. قريب دو قرن پايتخت شاهان اشكاني، شهر صددروازه، واقع در ولايت پارت بود، تا اينكه تحولات تاريخي آنان را مجبور كرد كه پايتخت خود را به تيسفون در كنار دجله انتقال دهند. با تسلط ايرانيان شمالي بر سراسر كشور، تشكيلات دودماني قديم هم جاني تازه گرفت ... در كتب پهلوي مكرر ذكر فرماندهان چهارگانه رفته است، از اين قرار: رئيس خانه، رئيس ده، رئيس طايفه و رئيس كشور ...
اما در حقيقت، مدتي بود كه از چهار فرماندهي سابق الذكر، دو فرماندهي از ميان رفته و دولت جانشين آنها شده بود و وظايف رئيس طايفه و رئيس كشور را انجام ميداد ... اشكانيان و رجالي كه از آغاز كار با آنها يار شدند و بعدها چشم و چراغ دولت پارت بهشمار آمدند، عينا مانند داريوش و يارانش همه از رؤساي دودههاي بزرگ بودند. دوباره تكرار ميكنيم كه رؤساي دودهها طبقه اعلاي جامعه اشرافي را تشكيل ميدادند كه اقتدارش مبتني بر تملك اراضي موروثه بود. بنابراين مقدمات، همينكه دولت پارت به وجود آمد، اصول ملوك الطوايفي براين اساس بسط و توسعه يافت.
عده خاندانهاي بزرگي كه در دوره اشكانيان مقام اول را داشتند ظاهرا هفت بود.
از ميان آنها دو خاندان بعد از دودمان شاهي صاحب قدرت محسوب شدند؛ يكي خاندان
______________________________
(36).Hecatompylos : صد دروازه.
(37).Daha
ص: 582
سورن «38» و ديگر خانواده قارن. «39» شغل موروث سورنها تاجگذاري سلاطين بود. اين عدد هفت، گويا يادگاري از سنن عهد هخامنشي است.
در اين طبقه يعني نزد «ويس بذان»، مركز ثقل دولت قرار داشت كه گماردگان (تيولداران) بزرگ و معتبر شاهنشاه بهشمار ميآمدند و اتباع خود را براي درافتادن با خود او مسلح ميساختند. مثلا سورن دههزار سوار، كه همه از بندگان او بودند، به جنگ كراسوس برد. ازاين مطلب چنين برميآيد كه در آنوقت كشاورزاني كه موظف به خدمت جنگي بودند در تحت تسلط صاحبان مقتدر تيول و اقطاعات به نوعي بندگي دچار بودند. اما در بين اين طبقه بردگان و طبقه كشاورزان يك صنف ديگر از اصيلزادگان و اساوره موجود بود كه آنها را اعيان درجه دوم بايد خواند. اين اعيان مقداري زمين مالك بودند ... شباهتي كه ميان اين اوضاع و ترتيب ملوك الطويفي اروپا در قرون وسطي ديده ميشود، غالبا مورخان را متعجب كرده است. چه در جامعه ملوك الطوايفي ايران و چه در اروپا، اين نكته مسلم است كه رابطه تيولداران بزرگ با رعاياي خود خيلي محكمتر از رابطهاي بوده است كه شاهنشاه، كه اعظم تيولداران بود، با تيولداران بزرگ داشته است. در اين عهد هرگز مقام سلطنت كاملا تابع طرز ملوك الطويفي نبود. سلطنت حق انحصاري خاندان اشكاني محسوب ميشد؛ با اين قيد كه لزوما سلطنت از پدر به پسر نميرسيد. پس از مرگ پادشاه، بزرگان جانشين او را به دلخواه خود معين ميكردند و اگر اختلافي ميافتاد، شمشير در ميانه حكم ميشد. هر طايفه يكي از شاهزادگان اشكاني را اختيار كرده براي رسانيدن او به مقام شاهنشاهي مجاهده مينمود.
درست معلوم نيست كه حكام ايالات چه ارتباطي با تيول و اقطاعات داشتهاند.
احتمال ميتوان داد كه تيولداران بزرگ غالبا به حكومت آن ايالتي منصوب ميشدهاند كه خود در آنجا داراي آب و خاك بودهاند. درهرحال، حكومتهاي ولايات به افراد شش خاندان ممتاز و دودمان سلطنتي اختصاص داشته است. براي سنجش اين حكام با شهربانان دوره هخامنشي، گوييم كه قلمرو حكام اشكاني خيلي كمتر از ساتراپهاي هخامنشي بود، ولي قدرت و استقلال حكام نسبت به شهربانان بيشتر بوده است. چنين به نظر ميرسد كه نه تنها ولاتي كه از تخمه شاهي انتخاب ميشدند، عنوان شاه داشتند، چنانكه هميشه در ايران مرسوم بود، بلكه هريك از ايالات هيجدهگانه اشكاني را يك پادشاهي ميخواندند ...
قدرت سياسي تيولداران بزرگ در شوراي اشرافي تجلي ميكرد كه حدودي به اختيارات شاهنشاه ميگذاشت. «يوستي نوس» اين مجلس شوري را سنا خوانده است و ما ميدانيم كه سرداران و حكام از ميان اعضاي اين مجلس انتخاب ميشدهاند. بنابراين حكومت و سرداري شغل موروث نبوده است ... همچنين قرايني در دست است كه انجمن ديگري هم برپاي بوده و آن را مجمع دانايان و مغان ميتوان ناميد. سلاطين اشكاني رأي آنان را در امور، محل اعتنا و توجه قرار ميدادهاند و ظاهرا در حوادث مهمه بوسيله فتواي ديني مداخلاتي مي- نمودهاند ... ولي قدرت آن فقط مشورتي بوده است برخلاف مجلس سنا، كه در كشور قوه حقيقي
______________________________
(38).Suren
(39).Karin
ص: 583
محسوب ميشده است.
عده قليلي از اشراف درجه اول، كه عضو مجلس سنا بودند، حق اشتغال همه مقامات مهمه، مثل مشاغل درباري و ساير كارهاي عمومي را به خود اختصاص داده بودند. از اين معلوم ميشود كه نجبا و ملوك الطوايف درعينحال حائز مقامات درباري و قضايي نيز بودهاند «40» مرحوم مشير الدوله در تاريخ اشكانيان، اجمالا به وضع طبقات و قدرت اعيان در اين دوره اشاره ميكند و مينويسد:
هركدام از آنها عدهاي سوار و اشخاص جنگي نگاه ميداشت، و اين سوارها در موقع جنگ مورد استفاده ميشدند. راست است كه شاه هم دستهاي براي حفاظت خود داشت و مسستحفظين و قراولان او ميتوانستند از عهده سواران و طرفداران اعيان و اشراف برآيند ولي در اين موارد اعيان به كمك يكديگر ميآمدند تا حقوق و منافعشان محفوظ بماند. اين ترتيب را نه در دوره مادي ميبينيم نه در دوره هخامنشي و نه در ادوار ديگر تاريخ ايران؛ چه قبل و چه بعد از اسلام. «41»
برخلاف تصور مورخ فقيد، مشير الدوله، هماهنگي طبقات مختلف براي حفظ منافع خود نه تنها در دوره اشكانيان بلكه در تمام ادوار تاريخي، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، سابقهاي كهن دارد. به عنوان مثال در دوره هخامنشيان، پسازآنكه گئوماتا زمام امور را در دست گرفت و ماليات سه ساله را بخشيد و مورد محبت مردم قرارگرفت، نمايندگان طبقه ممتاز يعني هفت جوان از هفت خاندان نجيب آن عهد با داريوش ائتلاف كردند و از طريق كودتا، گئوماتا پادشاه و زمامدار وقت را اسير و اعدام كردند و از اقدامات او كه ظاهرا ميخواست قدمهايي به نفع اكثريت و در راه اصلاح دين بردارد، جلوگيري كردند. همينطور در دوره ساسانيان پسازآنكه به كمك مزدكيان بنيان قدرت ديرين موبدان و طبقه اشراف درهم ريخت، طبقات ممتاز و متنعم آن عصر، دست اتحاد بههم دادند و به كمك خسرو انوشيروان، چنانكه خواهيم ديد، قدرت از كف رفته را بازيافتند.
در دوران بعد از اسلام نيز، چه در دوره خلفاي اموي و عباسي و چه در دوران استقرار سلسلههاي ملي، همواره قشرها و طبقات متحد المنافع براي تأمين و حفظ موقعيت خود و يا براي كسب حقوق و امتيازات جديد در مقابل جريانات مخالف، دست اتحاد به يكديگر ميدادند. جنبش سنباد، مقنع، بابك و نهضت اسماعيليه و حسن صباح كمابيش جلوههايي از مبارزات طبقات مختلف المنافع در دوران بعد از اسلام بهشمار ميرود.
كريستن سن، ضمن توصيف وضع اجتماعي و طبقاتي عهد اشكانيان مينويسد:
اگر عطف نظر به جانب تشكيلات دولت پارت در ايران بكنيم، ميبينيم آنچه مورخان يونان و روم قديم در آن باب مينويسند بيشباهت به تشكيلات دولت ارمنستان نيست. از مختصات آن، تضادي است كه ميان قدرت شاهنشاه
______________________________
(40). ايرانيان در زمان ساسانيان، پيشين، ص 30 به بعد (به اختصار).
(41). ايران باستان، پيشين، ص 2685.
ص: 584
با قدرت نجباي ملوك الطوايفي كه درعينحال از عمال دولت هم بهشمار مي- آمدند، موجود بود. نمونه كامل امراي دولت اشكاني، سورن است كه خصم كراسوس رومي بود، و پلوتارخس (پلوتارك) در حق او مينويسد: «سورن در ثروت و بزرگي و افتخار بعد از شاهنشاه، شخص اول ايران بود، از حيث فضيلت و لياقت، سرآمد پارتيان بهشمار ميآمد، از لحاظ بلندي بالا و حسن اندام، مانند نداشت.
هنگام لشكركشي، هزار شتر باروبنه او را ميبرد و دويست ارابه، مخصوص حمل همسران و همخوابگان او بود. هزار سوار زرهپوش و عده بيشتري سرباز سبك اسلحه در ركاب او ميرفت، زيرا روي هم دههزار سوار داشت كه قسمتي از گماردگان و قسمتي از بندگان او بودند.» در روز نبرد خود را ميآراست و زينت ميكرد و در پيشاپيش سپاه خود قرار ميگرفت. دليري او به حدي مشهور بود كه با زيبايي زنانه او نميساخت، زيرا سورن بنابر رسم مادها روي خود را غازه ميبست و آرايش ميكرد و گيسوان خود را به دو قسمت مينمود، اما ساير پارتها گيسوان را به رسم «سكها» بلند و ژوليده ميگذاشتند تا هيبتي وحشتناك داشته باشند.» سورن حرم خود را همراه ميبرد و در عين جنگ شبها را به عيشونوش و شرابخواري و استماع موسيقي و آواز و عشقبازي ميگذرانيد.
عاقبت شاه از قدرت سورن به رشك آمد و باوجود قدرتي كه داشت بر او غلبه كرد، زيرا شاه با هريك از بزرگان كه درميافتاد هرگاه بزرگان متحد نبودند بر وي چيره ميشد، اما اگر بزرگان يار ميگشتند غالبا او را خلع و ديگري را نصب مينمودند. «42»
در دوره پارتيان نيز طبقات ممتاز زندگي مرفه و آسودهاي داشتند. شكار حيوانات مانند فعاليتهاي جنگي مورد علاقه و توجه آنان بود. در مجالس جشن و سرور شراب مينوشيدند.
ميگويند برخلاف روميان به عهد و پيمان خود عمل ميكردند، و با غلامان و كنيزان ظلم و ستم روانميداشتند.
آلات موسيقي آنها عبارت بود از فلوت، نيلبك، طبل و دهل. در ضيافتها و اعياد اغلب مجلس، به رقص پايان مييافت.
مشير الدوله پيرنيا در تاريخ خود مينويسد:
پارتيها، زنان خود را به جنگ ميبردند ولي برخلاف، پارسيها زنان عقدي در خانهها ميماندند. زناني كه با اردوها حركت ميكردند غالبا زنهاي يوناني سلوكيه يا ساير شهرهاي يوناني و مقدوني بودند. روميان اين نوع زنان را همخوابه ميناميدند. بنا به گفته پلوتارك 200 دستگاه تخت روان، زنان غيرعقدي سورنا را حمل ميكردند كه بعضي از آنها بدعمل و عدهاي از آنها خواننده يا سازنده بودند.
______________________________
(42). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 39 و 40.
ص: 585
بردگان كشاورزان و پيشهوران
از خصوصيات زندگي طبقات مختلف در عهد پارتيان اطلاعات دقيقي در دست نيست. دكتر گيرشمن مينويسد:
اطلاعات بسياري در خصوص تحولاتي كه در اين عهد در جامعه ايرانيان شهرنشين رخ داد، در دست نيست، اما ميتوان قبول كرد كه افكار آزاديخواهانه كه توسط هلنيسم رايج شده و در روم بسيار توسعه يافته بود، در ايران نيز مؤثر افتاد. همطرازي محسوسي در ايران مانند روم به وجود آمد و نسبت به غلامان روشي ديگر اتخاذ گرديد ... در ايران كنيزي كه روم به فرهاد چهارم اهدا كرد، ملكه شد و او در زمان فرهاد پنجم كه بعدها شوهرش گرديد، نقشي مهم در امور دولتي داشت. «43»
به عقيده دياكونوف، «در عهد اشكانيان وضع اجتماعي و طبقاتي در سراسر كشور به علت اختلاف فراواني كه در سطح تكامل اجتماعي هرمنطقه وجود داشت، يكسان و هماهنگ نبود.
در سرزمين بين النهرين و ماد استفاده از كار بردگان در امور اقتصادي متداول بود.
برده را «بندك» و گاه آنشهريك «44» و رسيك «45» ميخواندند. بردگان را در امور خانگي و كشاورزي و معاون شاهي و اقتصاد داخلي معابد مورد استفاده قرار ميدادند. درميان بردگان، آنشهريكان مقام خاصي داشتند؛ با اينكه آنان بخشي از اموال مالك محسوب ميشدند از آزادي نسبي برخوردار بودند و به ميزان يك دهم يا يك چهارم از ثمره زحمت خويش استفاده ميكردند و ميتوانستند اين حق را به اخلاف خود منتقل كنند. مالك ميتوانست آنشهر يكان را به رسم هديه يا گروگان يا وجه الضمان به كسي بدهد. همچنين مالك ميتوانست در مقابل پرداخت مزد، او را براي كارهاي فصلي به اشخاص بسپارد (مزد استفاده از برده به صاحب او پرداخت ميشد). زمينها با بردگان آن خريد و فروش ميشدند. ممكن بود زمين را با دوسه برده يا مثلا با 500 برده فروخت. تعداد بردگان كشور تنها از راه توليد مثل زياد نميشد، بلكه با اعزام اسيران جنگي بر تعداد بردگان و نيروهاي فعاله كشور ميافزودند. علاوهبراين، افراد آزاد در اثر عدم پرداخت قروض خود به صورت برده درميآمدند. بااينحال در ايران و ديگر كشورهاي شرق قديم، توليد نعمات مادي بيشتر توسط افراد عضو جماعات روستايي صورت ميگرفت. عضو جماعت روستايي مجبور بود در قطعه زمين خود زراعت كند و زراعت زمين مزبور وظيفه وي در برابر دولت شمرده ميشد و اگر از اين كار خودداري ميكرد و سهم خراج خويش را نميپرداخت، دولت او را مجبور ميكرد كه جريمهاي معادل هفت برابر قيمت فروش زمين مزبور بپردازد كه نيمي از آن عايد خزانه شاهي و نيمي ديگر ظاهرا به صندوق جماعت روستايي پرداخت ميشد. دولت با كمال دقت و سختي در امر وصول ماليات ارضي نظارت مينمود و مالياتهاي گردآوريشده در دفترخانهها ثبت و بايگاني ميشد. ظاهرا سياست مالياتي اشكانيان از جهاتي مشابه سياست مالياتي سلوكيه بوده است. در دوره اشكانيان فعاليتهاي پردامنهاي در زمينه آبياري انجام ميشده، چه، در فلات ايران زراعت به مدد
______________________________
(43). همان، ص 287.
(44).Anshahrik
(45).Rasik
ص: 586
آبياري مصنوعي مقدور بود و كاريز (قنات) بيش از روشهاي ديگر متداول بود.
ثروتهاي كاني كشور و حق استخراج آن به پادشاه پارت تعلق داشت. طبق مندرجات نامه «پلين اصغر» به تراژان، در معادن مزبور از كار بردگان شاهي استفاده ميشد.» «46»
بطور كلي با تتبعات جديدي كه در زمينه وضع اجتماعي و وضع فرهنگي و مادي دوره اشكاني به عمل آمده است، ميتوان پنج طبقه در جامعه پارتيان تشخيص داد:
1. فئودالهاي بزرگ و درباريان و خاندان سلطنتي كه سياست داخلي و خارجي مملكت در دست آنها بود.
2. صاحبمنصبان و مأموريني كه مشاغل نظامي و كشوري را در دست داشتند.
3. مغان و روحانيان.
4. طبقه متوسط كه شامل مردم آزاد شهرها و پيشهوران و خردهمالكين ميشد.
5. روستاييان و بردگان.
از وضع اجتماعي پيشهوران و حقوق و اختيارات آنها اطلاعي در دست نيست؛ آنچه مسلم است در اين دوره در ايران و روم، پيشهوران و صنعتگران فعاليتهايي داشتند و در كارهاي آنها نظير نساجي، اسلحهسازي و ساختن شيشه و ظروف سفالين و چرمسازي بهبود محسوسي پيدا شده بود.
به نظر گيرشمن، وضع كشاورزي و كشاورزان كه در دوره اسكندر و سلوكيان بر اثر ترقي نسبي تكنيك و وسايل كار و رعايت حال كشاورزان رو به بهبود رفته بود، در عهد اشكانيان راه انحطاط سپرد.
در اين دوره «دهگانان و خردهمالكين استقلال خود را از دست ميدهند و بيش از پيش تحت فشار مالكان عمده قرار ميگيرند. آنها رسما آزاد بودند ولي آزادي آنها نسبي بود.» «47» مالكان بزرگ با استفاده از وسايل علمي و فني جديد به كار زراعت مشغول شدند و در ميدان رقابت، خردهمالكين را كه فاقد قدرت مساوي بودند، شكست دادند. به اين ترتيب بخشي عظيم از مالكين كوچك، آزادي و استقلال خود را از دست داده ناچار به خدمت فئودالها مشغول شدند و يا راه شهر پيش ميگرفتند.
روستاييان و شهرنشينان، كه هريك قسمتي از حيات اقتصادي را در دست داشتند، داراي دو طرز زندگي خاص بودند.
به اين ترتيب، همانطور كه در روم ثروتمندان و نظاميان قدرتمند با خريد خالصههاي دولتي به قيمتي ارزان املاكي وسيع براي خود ترتيب داده بودند، در ايران نيز با تحولاتي كه نام برديم، اراضي به صورت خالصههاي دولتي و املاك وسيع فئودالها درآمد و طبقه كشاورزان بيشازپيش تحت فشار قرار گرفتند. در اين دوره،
پرورش حيوانات اهلي و مخصوصا پرندگان كه در بازارهاي خارجي مشتري بسيار داشت، ترقي كرد. در تعقيب نخستين سفارتهايي كه چين به ايران فرستاد، اسپست،
______________________________
(46). اشكانيان، پيشين، ص 69 به بعد (به اختصار).
(47). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 286.
ص: 587
مو، و سپس خيار، پياز، زعفران و ياسمن در شاهنشاهي آسماني (چين) وارد شد و در آن كشور شروع به كاشت آنها كردند. در عوض، ايران از چين، زردآلو و هلو و سپس كرم ابريشم وارد كرد. نيشكر از هند وارد ميشد و در همان عهد شروع به كشت آن كردند. «48»
وضع اجتماعي زنان
قبلازآنكه به بحث خود در پيرامون طبقات پايان دهيم موقعيت زنان را مورد مطالعه قرار ميدهيم:
تعدد زوجات در نزد پارتيها متداول بود، و ليكن بيش از يك زن عقدي نميتوانستند داشته باشند (ژوستن، كتاب 41 بند 3). تعدد زنان غيرعقدي درميان آنها و بخصوص در خانواده سلطنتي از زماني متداول شده بود كه به ثروت رسيده بودند، زيرا زندگاني صحراگردي مانع از داشتن زنهاي متعدد است. شاهان اشكاني زن عقدي خود را از شاهزادهخانمها يا لااقل زنان پارتي انتخاب ميكردند. زن قبل از فوت شوهرش نميتوانست شوهر ديگري انتخاب كند، يعني طلاق جايز نبود و ليكن زن محترمه، در صورت عدم رضايت، از شوهر خود به آساني طلاق ميگرفت.
مرد فقط در چهار مورد ميتوانست زن خود را طلاق بدهد:
1. وقتي كه زن عقيمه بود 2. اگر به جادوگري ميپرداخت 3. هرگاه اخلاقش فاسد بود 4. اگر ايام قاعده را از شوهر پنهان ميكرد.
بعضي از مورخان خارجي ازدواج شاهان اشكاني را با اقوام و خويشان نزديك با نهايت نفرت ذكر ميكنند؛ چنين نسبتي را نيز هرودت، به كمبوجيه و پلوتارك، به اردشير دوم هخامنشي دادهاند. بعضي از نويسندگان پارسي زرتشتي اين نسبت را رد كرده ميگويند كلمه «خواهر» را در مورد اشكانيان نبايد به معني حقيقي فهميد. كليه شاهزادهخانمها را شاهان پارتي خواهر ميخواندند، زيرا از يك دودمان و خانواده بودند و دختر عمو و نوه عمو و غيرها نيز در تحت اين عنوان درميآمدند. ولي چون در تاريخنويسي بايد حقيقت را جستجو كرد و نوشت، حاق مسأله اين است كه ازدواج با اقرباي خيلي نزديك در ايران قديم موسوم به «خوتكدس» پسنديده بود، و ظاهرا جهت آن را حفظ خانواده و پاكي نژاد قرار ميدادند. ولي معلوم است كه زرتشتيهاي ازمنه بعد آن را مثل ساير ملل، فوق العاده مذموم دانستهاند؛ چنانكه امروزه هم از چنين نسبتي كاملا منزه ميباشند.
زنهاي پارتيها با مردها خلطه و آميزش نداشتند و ليكن بعضي از ملكهها بطوري كه از سكههاي شاهان اشكاني و بعضي آثار ديگر معلوم ميشود، در مجالس جشن حاضر ميشدند؛ چنانكه فرهاد پنجم با مادر خود به تخت نشست
______________________________
(48). همان، ص 287.
ص: 588
و سكههاي او صورت مادر و فرزند را داراست ... قاعده عمومي بر جدا بودن زنها از مردها بود، زيرا اندرون نجباي پارتي از بيروني جدا بوده و زنها در زندگاني خارجي مردها شركت نميكردند. مقام زنها نزد پارتيها پستتر از مقام آنها نزد ماديها و پارسيها بود. يكي از خصايص دوره اشكاني عدم مداخله زنها در امور دولتي؛ است. كه برخلاف بعضي از شاهان هخامنشي در اين دوره نفوذ حرمسرا و خواجهسرايان در امور درباري و دولتي هيچ ديده نميشود. جناياتي كه در خانواده واقع ميشد مثل قتل زن به دست شوهر يا پسر و دختر به دست پدر و يا خواهر به دست برادر و يا جنايتي مابين پسران و برادران، به عدليه رجوع نميشد و بايستي خود خانواده قراري در موارد اينگونه جنايات بدهد، زيرا به عقيده پارتيها اين نوع جنايات به حقوق عمومي مربوط نبود و تصور ميكردند كه فقط به حقوق خانواده خلل وارد ميآورد. و ليكن اگر دختر يا خواهر شوهردار موضوع چنين جنايتي واقع ميشد، امر به عدليه محول ميگشت، زيرا زني كه شوهر ميكرد جزو خانواده شوهر محسوب ميشد. از مجازاتهاي اين دوره اطلاعاتي در دست نيست، همينقدر معلوم است كه مجازات خيانت زن به شوهر خيلي سخت بود.
و مرد حق كشتن زن را داشته، و ديگر اينكه اگر كسي مرتكب عمل شنيعي برضد طبيعت ميشد، بايستي خودكشي كند، و در اين باب پارتيها به اندازهاي سخت بودند كه هيچ استثنايي را روانميداشتند. اين است مختصر اطلاعاتي كه از اخلاق پارتي به ما رسيده است. «49»
در مورد فعاليت سياسي زنان درباري در عصر اشكانيان بايد گفت هروقت كه پادشاهي ضعيف زمامدار بود، مداخله زنان در كارهاي سياسي بيشتر بود. مشير الدوله در تاريخ اشكانيان مينويسد:
ملكه از حيث مقام، خيلي پستتر از شاه نبود. تاج يا نيمتاج بر سر ميگذارد، گردنبندهاي متعدد ظريف و زيبا به خود ميآويخت. زنان عقدي شاه از ملكه جدا و هريك قصري جداگانه داشتند. قصور را بر بلندي ميساختند و با پلكان وارد آن ميشدند. به قول «دفيلوسترانوس» شيرواني قصر در بابل از مفرغ بود و اشعه آفتاب و ماه از آن منعكس ميشد. رواقها و چهارطاقيها را با سيموزر زينت ميدادند.
به موجب بعضي مدارك، زنان شاه از مردان جدا بودند و در امور مملكت مداخلهاي نداشتند؛ فقط «موزا» مادر فرهاد پنجم با پسرش بر تخت سلطنت مينشست و زمام امور را در دست داشت.
ظاهرا ارزش اقتصادي و اجتماعي زنان در نقاط مختلف كشور اشكاني يكسان و همانند نبوده است. بطوري كه گوتشميد در تاريخ خود متذكر شده است سكنه فرغانه، باكتريه، و پارت نه تنها از نظر قيافه و خصوصيات بدني بلكه از لحاظ آداب و عادات نيز با يكديگر شباهتهايي
______________________________
(49). ايران باستان، پيشين، ص 2693 به بعد.
ص: 589
داشتند. «به زنان احترام بسيار ميگذاشتهاند، چندانكه مرد مطيع اراده زنش بوده است.
باردزانس «50» از مقام آزاد زنان، نزد قوم كوشاني در باكتريه زمان خودش، سخن ميگويد.
در مورد پارتيها كاملا برعكس اين بود، زيرا در مستور نگاهداشتن زنان كه از رسوم شرقي است، افراط ميكردند.» گوتشميد در جاي ديگر از كتاب خود نمونهاي از ازدواج با محارم را در عصر پارتيان ذكر ميكند و مينويسد:
... فرهاد مادر خود «تهآموزا اورانيا» را به زني گرفت و از سال دوم ميلادي نقش زن و شوهر توأما به روي سكهها ديده ميشود. چنين ازدواجي كه اوستا بخصوص آن را تجويز كرده است، بطور حتم باعث ناراحتي و عدم رضايت زيردستان و افراد ملت نشده بلكه پا را از اين همفراتر ميتوان گذاشت و پيشبيني ميتوان كرد كه فرهاد با اين اقدام ميخواسته دل روحانيان متنفذ را به دست بياورد، زيرا اين پادشاه جوان، منفور ملت (مراد از ملت در اينجا نجيب- زادگان است) بود. «51»
مشير الدوله در تاريخ خود به روش انزواطلبي مغها در عصر اشكانيان اشاره ميكند و ازجمله مينويسد:
مغها لباس سفيد دربر ميكردند و به سه درجه تقسيم ميشدند. آنها كه در درجه اول قرار داشتند، جانداري را نميكشتند و غذاي حيواني نميخوردند. «كلمان اسكندراني» ميگويد: «درميان مغها فرقهاي بود كه زواج را ممنوع ميدانست.» از اين اطلاعات، اگر صحيح باشد، برميآيد كه مذاهب هندي در دوره اشكانيان به ايران سرايت كرده بود، زيرا احتراز كردن از كشتن جانداران مخالف دين زرتشت است، و موافق تعليمات آن بايد جانوران موذي يا مخلوقات اهريمن را نيست و نابود كرد. ديگر آنكه در مذهب زرتشت ترك دنيا و احتراز از زناشويي كاري است نكوهيده و كسي كه اين كار كند دوست هرمز نيست؛ پيرو هرمز كسي است كه خانواده تأسيس كند، زمين را شخم بزند، حشم تربيت كند، كاريز بكند، زمين موات را احياء دارد و غيره و غيره (سعي و عمل با درستي و راستي.) «52»
ما از وضع اجتماعي زنان ايران از حمله اسكندر به بعد، اطلاع كافي نداريم، ولي در شهر اسكندريه كه در حدود دويست سال قبل از ميلاد يك شهر بين المللي بود و در آن در حدود پانصد هزار نفر از ملل و نژادهاي مختلف يوناني، مصري، ايراني، يهودي، سوريهاي، عرب و سياهپوست به فعاليتهاي مختلف بازرگاني و دادوستد سرگرم بودند، زنها از آزادي نسبي برخوردار بودند.
«پولي بيوس» شكوه ميكند كه بهترين خانهها متعلق به زنان روسپي بود. زنهاي
______________________________
(50).Bardesanes
(51). تاريخ ايران و ممالك همجوار آن، پيشين، ص 98 به بعد.
(52). ايران باستان، پيشين، ص 2692.
ص: 590
تمام طبقات آزادانه در خيابانها ميگشتند و از دكانها خريد ميكردند و با مردها آميزش داشتند. بعضي از آنها در ادبيات و دانشجويي شهرت يافتند.
ملكهها و خانمهاي درباري مقدوني، از آرسنو ملكه بطلميوس دوم تا «كلئوپاترا» معشوقه «آنتوني»، عملا در سياست دخالت ميكردند ... «53»
به عقيده پروفسور «مينورسكي» و عدهاي از صاحبنظران، منظومه ويس و رامين در حدود نه قرن پيش، يعني پنجاه سال پس از آنكه فردوسي شاهنامه را به پايان رسانيده، پرداخته شده است. اصل پهلوي، و زمينه جغرافيايي داستان، اسامي شخصيتها و اماكن، طرز حكومت و اوضاع كلي جامعه، طرز عشقبازي و ازدواج (زناشويي خواهر و برادر) بطوري كه در ويس- و رامين توصيف شده با هيچيك از ادوار تاريخي ايران جز دوره اشكانيان قابل انطباق نيست.
«تعيين دقيق اينكه ويس و رامين به چه زماني مربوط است امري دشوار است. اشكانيان در حدود پنج قرن (247 پيش از ميلاد تا 224 ميلادي) بر ايران فرمانروايي كردند.
جانشينان آنها يعني ساسانيان بيش از آنچه عباسيان با امويان كردند در از ميان بردن خاطره و تاريخ آنان كوشيدند.» «54»
فخر الدين اسعد گرگاني در باب اوضاع و احوالي كه او را به تنظيم اين داستان برانگيخته، چنين ميگويد:
مرا يك روز گفت آن قبله دين:«چه گويي در حديث ويس و رامين؟»
بگفتم: «كان حديثي سخت زيباستز گردآورده شش مرد داناست
و ليكن پهلوي باشد زبانشنداند هركه برخواند بيانش
... كجا آن لفظها منسوخ گشتستز دولت روزگارش درگذشتست.» در اين داستان، بسياري از خصوصيات اجتماعي زنان در ايران باستان، محروميتهاي جنسي، عدم رعايت تناسب سني، مداخله نامحدود پدر و مادر در امر ازدواج جوانان، رابطه محرمانه زنان درباري و زنان وابسته به طبقات مرفه با مردان ديگر، در تلو منظومه منعكس شده است.
در اين داستان، ويس دختري است پاكيزهدامن، شرمگين و زيبا كه با رعايت جانب عفت در جستجوي كام و مراد است. نخست دل به مهر برادر ميبندد ...
اما تقدير بازي ديگري در پيش دارد، پيرمردي به عنف او را از مادر و برادر جدا ميكند و به كاخ خود ميبرد. شاهزاده زيبا كه از قاتل پدر خود نفرتي فراوان دارد، جامه ماتم بهبر ميكند ... اما آنچه به اين غم جانشكر نيرو ميبخشد، فروريختن كاخ اميد و آرزوي اوست. وي عروسي است كه سرنوشت در شب زفاف او را از كنار داماد مهربان ربوده و به چنگ مردي فرتوت و نفرتانگيز و ناشناس كه دست به خون پدرش آلوده دارد، افكنده است. «55»
______________________________
(53). تاريخ تمدن (كتاب دوم- بخش سوم)، پيشين، ص 185.
(54). ويس و رامين، به اهتمام دكتر محجوب، ص 55.
(55). همان، ص 76.
ص: 591
«سرانجام ويس، با پايمردي دايه خود، به رامين دست مييابد و عاشق و معشوق بههم ميرسند.
وقتي شوهر سالخورده از اين ماجراي غمانگيز آگاه ميشود او را سرزنش ميكند، اما ويس كه از شور عاشقي سر از پاي نميشناسد، خطاب به شاه ميگويد:
مر او را گفت: «شاها كامكاراچه ترساني به پادافراه ما را
سخنها هرچه گفتي راست گفتينكو كردي كه آهو نانهفتي
كنون خواهي بكش خواهي برانمو گر خواهي برآور ديدگانم
وگر خواهي به بند جاودان داروگر خواهي برهنه كن به بازار
كه رامينم گزين دو جهانستتنم را جان و جانم را روانست.» علت دادن اين جواب تلخ، علاوه بر عشق شديدي كه ويس به رامين ميورزد، قصد تلافي است، ميخواهد قاتل پدر را برنجاند و از او حتي به قيمت رسوايي و برهنه گشتن خويش انتقام بگيرد ... ويس مرتكب بزرگترين گناهان ميشود، بارها به شوهر خود دروغ ميگويد و قسم ناحق ميخورد، شب از خانهاي كه موبد درهاي آن را بسته است، بيرون ميآيد و به كنار رامين ميرود و چون موبد فراميرسد و رامين ميگريزد، ميگويد كه از ستمهاي شوهر با يزدان رازونياز ميكرده است ... ويس و رامين كارنامه عاشقي مردي است كه قريب دو هزار سال پيش از اين ميزيسته و از نازك خياليهاي فيلسوفان آگاهي درستي نداشته ... عاشق و معشوق در اين منظومه همسر و همشأنند، هيچ اثري از نياز و كوچكي فوق العاده عاشق و ناز بيپايان معشوق در آن هويدا نيست. «56» ويس و رامين داستاني است كه قهرمانان آن از طبقه فرمانروا انتخاب شدهاند ... زني كه نامش در منظومه بيش از هركس ديگر با احترام و همدردي ياد ميشود، «شهرو» مادر ويس است كه زني نژاده و از نسل جمشيد است، اما همين زن چندين شوهر كرده و از هريك فرزندان آورده است و معلوم نيست به چه مناسبت تعهد ميكند كه دختر نازاده خويش را به موبد فرتوت بدهد. سپس قول خود را از ياد ميبرد و بيآنكه به تشريفات مذهبي اعتنا كند، داد از داور را گواه ميگيرد و دختر را به برادرش ميدهد و مهر موبد را نيز در پاي عقدنامه لازم نميشمارد. و سرانجام همين شهر و در مقابل مال و خواسته فراواني كه موبد بدو ميدهد، دختر عقد كرده خود را به موبد يعني به قاتل پدر ميسپارد و برادر جوانش را ناكام و محروم ميكند ... در سراسر منظومه، دروغ، ريا، فريب، بيوفايي، پيمانشكني جايي ممتاز دارد. عشرتطلبي و كامجويي و بيبندوباري شاهزادگان و فرمانروايان اين دوران با توصيفي كه پلوتارك از سورنا كرده است، بيتناسب نيست چه او؛ «هرزمان كه تنها و محرمانه سفر ميكرد، هزار شتر زير بار داشت و دويست ارابه زنان و كنيزان او را ميبردند ... در دنباله زنان بيبندوبار ... با قاشقك و عود در ارابهها بودند ...»
«استاكلبرگ» مانند مينورسكي اين داستان را مربوط به قبل از اسلام ميداند و
______________________________
(56). همان، ص 81 به بعد (به اختصار).
ص: 592
ميگويد: «عقايد پارسي زرتشتي، مانند ازدواج خواهر و برادر و تأثير ستارگان در سرنوشت انسان، در منظومه فراوان است. نامهاي فارسي و عربي ستارگان به تناوب ذكر ميشود. عقايد زردشتي جايجاي در منظومه به چشم ميخورد؛ مانند «خون گشادن از ويس و ناپاك شدن او در شب زفاف و محروم ماندن ويرو از وي» و جز اينها، قرايني است كه ارتباط داستان را به عهد اشكانيان ميرساند.
وضع اقتصادي
در دوره تاريخ باستاني ايران، هروقت پادشاه مقتدري زمام امور را در دست گرفته و فئودالها و ياغيان را بهجاي خود نشانده است، وضع اقتصادي ايران و ملل تابع در پناه امنيت و ثبات سياسي كمابيش به خوبي گراييده است، و در ادواري كه حكومت مركزي رو به ضعف رفته و اصول فئودالي بر كشور سايه افكنده است، بحران اقتصادي به فقر و فلاكت اكثريت كمك كرده است. بطور كلي تا قبل از ظهور تمدن جديد و پيدايش حكومتهاي ملي و دموكراتيك، سلطنت فردي، با تمام جنبههاي ارتجاعي آن، نسبت به فئوداليسم قدمي به جلو محسوب ميشد. در دوره هخامنشي، مادام كه سلاطين لايق و كارداني نظير كورش و داريوش زمام امور را در دست گرفته بودند، وضع اقتصادي و اجتماعي مردم تا حدي رضايتبخش بود. پس از حمله اسكندر در سايه تمركزي كه ايجاد شد بار ديگر جنبش اقتصادي بين شرق و غرب ايجاد شد، ولي با مرگ او بار ديگر انقلابات و آشفتگيهايي در حوزه بحر الروم و سراسر ايران پديد آمد؛ محصول كم گرديد، با كثرت راهزنان در جادهها و دزدان دريايي در درياها، اشكالات مبادلات و حملونقل فزوني گرفت. به عقيده دكتر گيرشمن:
... اين عصر را، از لحاظ محاربات و غارتها، با تاريكترين اعصار سابق نميتوان مقايسه كرد؛ غارت كاروانها و مخصوصا سرقتهاي دزدان دريايي چندان شديد شده بود كه حكومت روم مجبور گرديد به قدرت آخرين شاهان كوچك سلوكي، سلاطين خيمهشببازي، خاتمه دهد و سوريه را بمنظور تصفيه آن گنداب شرارت منطقه بحر الروم توسط پمپئوس «57» به متصرفات خود ملحق سازد (64 ق. م.). «58»
از قرن اول قبل از ميلاد، تمايلي شديد و متزايد نسبت به صلح ايجاد شد. نه تنها روميان بلكه تمام اقوام و ملل جهان از سياست صلح طرفداري ميكردند. اگوست كمابيش از اين سياست پيروي نمود. در نتيجه ادامه اين سياست تا حدي وضع عمومي تثبيت شد. مردم كه خود را از خطر جنگهاي دايمي در امان ديدند، دست به فعاليتهاي اقتصادي زدند، قيمتها تثبيت شد، پولهايي كه در اثر فتوحات روميان در بين طبقه فرمانروا پخش شده بود به كار افتاد، فعاليتهاي صنعتي و تجاري رو به فزوني نهاد، از بركت امنيت و آرامش، كاروانهاي تجاري از اروپا تا آسياي مركزي و چين و هند به حركت درآمد. روم از كشورهاي اخير، ابريشم،
______________________________
(57).Pompee
(58). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 283.
ص: 593
ادويه، عاج و عطريات و احجار كريمه وارد ميكرد و در مقابل مصنوعات خود نظير شيشه، اشياء هنري و مفرغآلات، طلا و شراب و روغن به آن كشورها صادر مينمود. ايران در تجارت جهان نقش ميانجيگري داشت.
در سرزمين ايران مراكزي براي متخصصان تجارت ترانزيت، دلالان، عمال همه نوع حملونقل، رهبران كاروانها و تشكيلات دريانوردان براي حملونقل بحري تشكيل گرديد. اعزام سفرا از چين به دربار اشكاني موجب شد كه روابط مستقيمي بين دو شاهنشاهي ايجاد شود. تشكيلات جادهها بهتر و مبادلات بين آن دو كشور منظم گردد. از قرن اول مسيحي مال التجارهها پس از عبور از سرزمين ايران وارد منطقه كوشان ميشد. قسمتي از آنها از راه پامير و تركستان چين به سرحد چين حمل ميشد و قسمت ديگر از طريق معابر هندوكش در طول دره كابل به سوي هند فرستاده ميشد. هرگز پيش از عهد اگوست، موج مال التجارههايي كه در دو جهت جريان داشت، بدينوجه نيرومند نگرديده بود.
از لحاظ اقتصادي، ايران، بابل، سوريه و فلسطين از عهد هخامنشي بههم مرتبط شده بودند، و اگرچه نقشه قياصره، مبني بر الحاق ايران و بين النهرين، صورت تحقق نگرفت، معهذا اين روابط همچنان ادامه يافت و تقويت گرديد.
فلزات ايران و چين و هند در دنياي آن روز خريدار داشت؛ مخصوصا فولاد چين و هند معروف بود. «59»
كالاهاي ديگر ايران، نظير پوست، منسوجات، برنج، ادويه، اشياء چوبي، قير و روغن معدني در هند و چين و امپراتوري روم به فروش ميرسيد و اشياء مفرغي و پاپيروس، شيشه و ظروف و اشياء فلزي آن كشورها به ايران وارد ميشد و در بازارها، كه معمولا در محلات مخصوص قرار داشت، در دسترس مشتريان قرار ميگرفت.
در عهد پارتيان جادهها و وسايل حملونقل بيشازپيش منظم گرديد. پارتيان براي اخذ عوارضي كه از كالاهاي مختلف ميگرفتند، نه تنها به امنيت جادهها توجه داشتند بلكه بوسيله مأمورين خود در اصلاح معابر و جادهها نيز ميكوشيدند. در بيابانها براي تأمين آسايش كاروانسراها، چاههاي آب ايجاد كرده بودند. در شهرهايي كه سر راه بود و موقعيت بازرگاني داشت، تجار براي مبادله كالاها گرد ميآمدند.
دكتر گيرشمن مينويسد: «اسنادي كه در دورا «60» كشف شده وجود دستگاه پليس سوار بيابان را اثبات ميكند.»
پارتيان مانند هخامنشيان در منازل بين راه، اسبان يدكي داشتند تا با استفاده از آنها در كار حملونقل تسريع شود. «هم در اين عهد نعل يا كفشك اسب، اختراع شد اما معلوم نيست كه منشأ آن شرق يا غرب بوده است.» «61»
______________________________
(59). همان، ص 286.
(60).Dura
(61). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 286.
ص: 594
دياكونوف محقق شوروي، نيز در تاريخ اشكانيان اطلاعاتي در پيرامون وضع وصول مالياتها و سياست اقتصادي دولت در آن دوره به دست ميدهد: «راجع به نحوه وصول ماليات در عهد پارتيان اطلاعات كافي نداريم. صاحبنظران حدس ميزنند كه چون وضع سياسي پوليسها (شهرها) ي دولت اشكاني با بلاد عهد سلوكيه مشابهت داشته، سياست مالياتي اشكانيان نيز در شهرها تقريبا با سياست مالياتي سلوكيه مطابق بوده است و شايد پادشاهيهاي تابع، خراج مقرر ساليانه را به خزانه اشكانيان ميپرداختهاند. ولي عجالتا براي اثبات قطعي اين نظر مدارك مثبتي در دست نداريم. چون حكومت پارت ميانجي تجارتي شرق و غرب بود و از حقوق گمركي سود كلاني تحصيل ميكرد، از گسترش روابط بازرگاني حمايت ميكرد و براي توفيق در اين راه دو جاده مهم تجاري آن عصر را تحت نظارت دقيق خود گرفته بود.
جاده اول از آسياي صغير آغاز ميشد و از سوريه و شمال بين النهرين ميگذشت و به خليج فارس منتهي ميشد و ديگري جاده شمالي بود كه از فرات آغاز ميشد و پس از عبور از خاك ماد و پارت، به سوي شرق و تركستان چين ميرفت و به جاده معروف ابريشم چين ميپيوست.
شاخه ديگري از اين جاده، سرزمين پارت را به هندوستان (از طريق كابل) متصل ميكرد. در اين دوره راهها نگهداري ميشد و چاههايي براي رفع احتياج كاروانيان حفر ميگرديد. در منزلگاههاي بزرگ كاروانسراهايي احداث كرده بودند، براي تأمين جانومال كاروانياني كه از بيابان عبور ميكردند، دستجات انتظامي سوار مراقبت ميكردند، دولت اطلاعات لازم درباره وضع راهها و منازل در اختيار بازرگانان ميگذاشت. از مشرق ابريشم و آهن و چرم و عاج و مصنوعات پارچهاي و اشياء طرفه و روغنهاي معطر و سنگهاي قيمتي و غيره حمل ميكردند و از مغرب، كالاهاي مصنوع، از قبيل آبگينه و مفرغ و پارچه و سفالينه و پاپيروس و ديگر امتعه صادر ميكردند. مصنوعات پارتي نيز در ميان امتعه مذكور ديده ميشد و در دورترين نقاط از ساختههاي عهد پارتها كشف شده است.» «62»
گوتشميد مينويسد:
هنگامي كه در سال 105 ق. م. اولين كاروان بازرگانان چيني به «آنسي» آمد، از مرز شرقي اين مملكت تا پايتخت آن، كه در قرن اول قبل از ميلاد مسيح «فانتو» نام داشت، به ده- دوازده شهر، كه همه داراي حصار بود، برخوردند و بين فاصله دو شهر بزحمت آبادي قطع ميشد. از اينجا ميتوان فهميد كه سكنه آن ناحيه چقدر زياد بودهاند كه همه در جوار يكديگر ميزيستهاند (ظاهرا اين راه از ميان سرزمين پربركت خراسان ميگذشته است.)
بازرگانان آنسي با ارابه و كشتي به ممالك مجاور تا فاصله يك هزار «لي» مسافرت ميكردند. در آنسي سكههاي نقرهاي با نقش شاه رواج داشته و هنگامي كه شاه درميگذشته، تصوير شاه جديد را بهجاي شاه متوفي ميگذاشتهاند.
مردم اين ناحيه براي نوشتن كتاب، از پوست حيوانات استفاده ميكردند و
______________________________
(62). اشكانيان، پيشين، ص 74 به بعد، (به اختصار).
ص: 595
حروف را به صورت افقي مينوشتهاند. هرچند بدون ترديد از شرح سكهها برميآيد كه سخن از پارتيها در ميان است، اما از طرف ديگر نميتوان به قوم پارتي، كه بنا به شهادت مورخين كلاسيك داراي جامعهاي طبقاتي بوده و اشراف مغرور و خودخواهي داشته است، نسبت داد كه اينقدر به افراط پايبند بازرگاني و دادو- ستد باشند. «63»
«مسكوكات دولت اشكاني از نقره و مس است. از مفرغ هم سكههايي ديده شده ولي نادر است. جنس اين سكهها برنجي بود و لعابي از مس روي آن ميدادند. از طلا سكه نميزدند. سكههاي نقره دو قسم بود: قسمي را «دراخم» ميناميدند و آن اصلا پول يوناني بود و قسمي ديگر را چهار دراخمي (دراخم در قرون بعد درهم گرديد). دراخم گاه چهار گرم وزن داشت و گاهي كمتر. از نسبت طلا به نقره اطلاع صحيحي نداريم. پول مسين اشكاني تقريبا 11 گندم وزن داشته است و ارزش آنها مشخص نيست. زبان و خط مسكوكات اشكاني ابتدا يوناني بود، ولي در اواخر عهد اشكاني، نوشتههاي آرامي نيز ديده ميشد. اكثر شاهان اشكاني اسم خودشان را بر مسكوكات، نقر نميكردند بلكه به نام ارشك قناعت ميكردند.
فقط در برخي سكهها اسم شخصي شاه ذكر شده است. در اغلب سكهها عبارتي قريب به اين مضمون نوشته شده است: شاه ارشك نيكوكار دوست يونان. به عقيده مشير الدوله: «سلاطين اشكاني چون بعد از سلوكيها زمام امور را به دست گرفتند، حس كردند كه با بودن شهرهاي يوناني و داشتن تماس دايم با يونانيها و روميها زبان و خط و پول عهد هخامنشي چنانكه بايد به حال آنها سودمند نيست.» «64»
«نيلسون دوبواز» مينويسد:
منازعات طولاني بر سر تاجوتخت، كه مدت نيم قرن در كشور پارت جريان داشت، آن كشور را بطوري قرين آشفتگي و اختلال ساخته بود كه ... اين اوضاع ناهنجار حتي در مسكوكات آن زمان نيز انعكاس يافته است؛ زيرا كه از ابتداي قرن اول ميلادي تا سنه 40 ميلادي كرارا ملاحظه شده كه اصلا و ابدا مسكوكي در دار الضرب شاهي به ضرب نرسيده است و نمونهاي از آن در دست نيست يا بقدري دولت بيپول و تهيدست بوده كه استطاعت ضرب سكه را نداشته است يا پادشاهان بر شهرهايي كه مركز ضرابخانه بوده، داراي قدرت و استيلا نبودهاند. و اگر در آن زمان امرار حياتي ميشده و تجارت مختصري جريان داشته بيشتر از آن سبب بوده است كه امراي داخلي صاحب قدرت محلي، در بعضي بلاد وجود داشتهاند و در شهرها و بلاد قديمه هنوز مختصر نيروي حياتي در جريان بوده است. «65»
______________________________
(63). تاريخ ايران و ممالك همجوار آن، پيشين، ص 101 به بعد.
(64). ايران باستان، پيشين، ص 2674.
(65). نيلسون دوبواز، تاريخ سياسي پارت، ترجمه علي اصغر حكمت.
ص: 596
به عقيده اوليري:
روميان مانند اسكندر آهنگ جهانگشايي نداشتند، بلكه دموكراسي روم تنها اين را ميخواست كه به آساني بتواند به كار تجارت بپردازد و از شر حمله دشمنان در داخل خاك خود در امان بماند. روميان براي حفظ و تحكيم موقع خود، بتدريج همه ايتاليا را تسخير كردند و پس از آن كوشيدند كه همه بلاد واقع در اطراف مديترانه را تحت حمايت خويش قرار دهند، و نيز هردولتي را كه موجب ناراحتي ايشان ميشود يا در كار بازرگاني آنان دخالت ميكند، بر سر جاي خود بنشانند. «66»
اوضاع و احوالي كه پيش آمد روميان را ناگزير از آن ساخت كه قلمرو خويش را توسعه بخشند و سرزمينهاي تازه را بگشايند.
رقابتهاي تجارتي مردم كارتاژ (قرطاجنه) و نيز دزديهاي دريايي ... آنان را به جنگ با موانع و مشكلات برانگيخت. دولت روم بزودي دريافت كه براي حفظ تسلط و موقعيت اقتصادي و سياسي خود در مديترانه بايد نيروي دريايي خود را تقويت كند و راههاي ارتباطي بين شرق و غرب را در امنيت و آرامش نگاه دارد. در دوره پارتيان روابط تجاري بين ايران و روم رو به افزايش ميرود. به گفته فيلوسترانوس: «در سرحد، گمركخانهاي بود كه امتعه وارداتي و صادراتي را ثبت ميكردند. نه تنها آمدورفت بازرگانان بلكه ورود اشخاص را نيز گزارش ميدادند.» «67»
منسوجات گوناگون، ادويه، قالي و قاليچه، و پارچههاي ابريشمي مخصوص بانوان به كشور روم صادر ميشد. به گفته پلين قاليچههاي ايران در روم به قيمت گران به فروش ميرسيد و زينتبخش قصور رومي بود. مصنوعات و آثار هنري روميان نيز در ايران خريدار داشت. در منابع چيني نيز در يك مورد اشاره به روابط سياسي و اقتصادي بين ايران و چين شده است.
مدارك تاريخي نشان ميدهد كه پارتيان اصرار و علاقه فراوان داشتند كه واسطه تجارت بين شرق و غرب باشند و اين موقعيت اقتصادي را از كف ندهند.
ريچاردن فراي، ضمن بحث از اوضاع اقتصادي عصر اشكاني، مينويسد: «سكههاي چهار دراخمي كه در دوران سلوكي، بويژه در قلمرو يونانيان باختري، خواهان بسيار داشت در سده اول پيش از ميلاد ارزش آن از يك دراخم آن روزگار هم كمتر شده بود. بهاي كالا همچنان رو به افزايش بود تا آنكه در پايان فرمانروايي پارتيان اوضاع اقتصادي رو به تباهي گذاشت. دادوستد برده با آنكه در گذشته نيز چندان سودي نداشت باز كاهش يافت و با آنچه در روم آن زمان رخ ميداد، برابر شد. بهجاي آن، بر اهميت سرفها يا كشاورزان دامدار افزوده شد ... اگر كسي بخواهد به قياس از آنچه در مدارك آغاز دوران ساساني آمده است داوري كند، دوگونه برده در آن روزگار بوده است: يكي آنان كه در جنگ از سپاهيان بيگانه گرفتار
______________________________
(66 و 67). د. اوليري انتقال علوم يوناني به عالم اسلامي، ترجمه احمد آرام.
ص: 597
گشته بودند، ديگر بومياني كه خويشتن را ميفروختند يا در برابر بدهي خويش، بنده بستانكار ميشدند. شايد بتوان گفت كه رسم املاك اجارهاي رايج در قلمرو روم، به مرزهاي پارتيان در پايان فرمانروايي ايشان نيز گسترانيده شده بود.»
سپس درباره باجهاي حكومت پارت سخن ميگويد و مينويسد: «در بين النهرين دو نوع باج بود: يكي باج زمين و ديگر ماليات سرانه كه در دوره اسلامي به خراج مبدل شد. هركس نامش در دفتر مالياتي ثبت ميشد، از مردم شهر محسوب ميشد و اگر قادر به پرداخت ماليات نبود ملك او را به شاه بازپس ميدادند، زيرا همه زمينها را ازآن شاه ميدانستند. هركس ميتوانست خود و خانواده خويش را به كسي كه پرداختن خراج او را تعهد كرده بود بفروشد. طبقات ممتاز و روحانيان از پرداخت ماليات معاف بودند. براي اجراي طرحهاي عمراني دولت، بيگاري معمول بود. علاوهبراين از حملونقل، فروش نمك، و كالاهاي وارداتي، باجهايي ميگرفتند.
گلدان نقرهاي كه در شمال درياي سياه كشف شده (موزه لنينگراد).
ص: 598
فرهنگ ايران در عهد پارتيان
به عقيده دياكونوف: «ورود يونانيان به سرزمينهاي شرقي و تأسيس دولتهاي هلني، ترقي و رونق مبادلات بازرگاني ميان شرق و غرب، شرايط و موجبات بسيار مساعدي براي نزديكي ميان اين دو منطقه و نفوذ متقابل فرهنگهاي متفاوت يوناني و فرهنگ اقوام شرقي به وجود آورد. تماس دو تمدن شرقي و يوناني در زمينه مؤسسات سياسي و زندگي اجتماعي و توليدات و بخصوص توليدات صنعتي، نتايج نيكويي بهبارآورد.
از آغاز لشكركشي اسكندر، بسياري از استادان صنعتگر به دنبال لشكريان او به مشرق هجوم آوردند و در شهرهاي مشرقزمين مؤسسات صنعتي جديد تأسيس كردند، و بيشك تجارت فني و موازين هنري ايشان مورد تقليد و تأسي استادان و پيشهوران محلي قرارگرفت. در عينحال، سنن و رسوم محلي نيز در تازهواردان تأثير داشته است. با زبان يوناني كه زبان رسمي و دولتي بود، كمابيش قشرهاي عاليه محلي و بزرگان بردهدار آشنا شدند و تئاتر و هنر و ادبيات و علوم و معماري يونانيان مورد توجه طبقه مرفه قرارگرفت. در نتيجه معاشرت و ازدواجهاي فراواني كه بين دو قوم به وقوع پيوست، فرهنگ هلني يعني فرهنگ التقاطي نويني به وجود آمد كه كاملا از فرهنگ اصيل يوناني متمايز بود. بااينحال نبايد تصور كرد كه فرهنگ هلني در قلمرو خويش تنها فرهنگ رايج بوده بلكه بايد دانست كه آثار اين تمدن و فرهنگ التقاطي، فقط در شهرها و آن هم در بين قشرهاي حاكمه آن زمان ديده ميشد.
در دوره اشكانيان غير از زبان رسمي يوناني، زبان پارتي كه يكي از لهجههاي شمال غربي ايران بود، بسيار رايج بود. در تحرير زبان پارتي، خط آرامي مورد استفاده قرارميگرفته و تعداد كثيري «انديشهنگاري يا هزوارش» در آن به كار رفته ولي هنگام خواندن به ايراني قرائت ميكردند. از قرن اول ميلادي، زبان يوناني از سكه نبشتههاي پارتي رخت بربست و زبان پارتي (به خط آرامي) جانشين آن شد. ظاهرا علت اين پديده همانا آغاز نفوذ فئوداليزم در كشور بوده كه بتدريج از اهميت و نفوذ شهرها (پوليسها) ي بردهدار و فرهنگ هلني، كه با مراكز مزبور رابطه نزديك داشته، ميكاسته است. التقاط فرهنگي در زمينه كيش نيز به وقوع پيوست. در دوره اشكانيان، كيش رسمي واحد دولتي وجود نداشت، سلاطين پارت و توده مردم زرتشتي نبودند و پرستش اهورامزدا و وجود كاهنان مغ را نميتوان دليل زرتشتيگري به صورت كيش دولتي دانست. «زروانيسم» در ايران و بعضي نقاط رايج بود. پيروان كيش زروان معتقد بودند كه اورمزد و اهريمن، منشأ خير و شر، دو برادر متساوي القوه و فرزندان پدر و خداي اولين يازروان (زمان بيكران) ميباشند.
منسوب به عهد پارتيان
ص: 599
موضوع هنر پارتي نيز بسيار جالب است و نه تنها حاكي از نفوذ عظيم هنري يونان در هنر پارت ميباشد بلكه گواه بر پيدايش هنري كاملا نوين و مستقل است كه سنتهاي هنري هخامنشيان و موضوع و روش تزيين صحرانشينان شمال ايران را فراگرفته و جذب كرده است. ما از هنر نيرومند و متنوع پارتي، بقاياي ناچيزي در دست داريم و به دشواري ميتوانيم سير اصلي تكامل آن را تشخيص بدهيم. هنر ايران در عصر پارتيان نيز مانند ديگر مآثر و افكار و معتقدات آن زمان التقاط و تلفيق پيچدرپيچي بوده از خصوصيات محلي ايراني با ويژگيهاي هنر ديگر كشورهاي باستاني.» «68»
علوم و معارف در شرق نزديك
چنانكه گفتيم ارتباط ايرانيان با تمدن و فرهنگ يوناني از دوره هخامنشيان آغاز گرديد، ولي اين ارتباط ضعيف پس از حمله اسكندر و روي كارآمدن سلوكيان بسرعت رو به افزايش نهاد. در دوره حكومت سلوكيان در كارهاي عمومي و رسمي از زبان يوناني استفاده ميكردند و كليه ايرانيان و مللي كه ميخواستند در ادارات دولتي وارد شوند يا در فعاليتهاي سياسي و اجتماعي شركت جويند ناگزير بودند كه زبان يوناني را فراگيرند.
يك مجسمه خيالي از يك حيوان، از بلخ (باكتري)
______________________________
(68). اشكانيان، پيشين، ص 118 به بعد (به اختصار).
ص: 600
پساز يونانيان، روميان فرهنگ جديدي با خود نياوردند بلكه در تقويت فرهنگ يوناني كوشيدند و كليساي مسيحي بيش از روميان در اشاعه فرهنگ يوناني تلاش كرد.
در دوره پارتيان كه خود را دوست يونانيان ميشمردند، زبان و خط يوناني قرنها ارزش و موقعيت سياسي خود را حفظ كرد، ولي هيچگاه در قلب مردم نفوذ نكرد. از اواخر دوره اشكانيان در نتيجه توسعه نفوذ پارسها و رشد آيين زردشت، زبان پهلوي و خط آرامي بتدريج جاي زبان و خط يوناني را ميگرفت.
فرهنگ يوناني كه از دوره بطالسه در آسيا راه يافت، يك فرهنگ خالص نبود بلكه عصاره فرهنگ كهنسال مصر و بابل و هند و ديگر ملل متمدن شرق، در اين فرهنگ جديد راه يافت.
مجسمه طلايي در موزه لنينگراد
ص: 601
اسكندريه از دوره بطالسه يعني جانشينان بطلميوس (سردار معروف اسكندر) مقام و مركزيت علمي بزرگي كسب كرد و جانشين آتن شد. به عقيده اوليري:
علم و فلسفه اسكندريه جنبه جهانوطني پيدا كرد و تمايل شديدي نسبت به افكار مشرقزمين در آن پيدا شد. فرهنگ يوناني باآنكه ادعاي اصالت و انحصارا يوناني بودن داشت، كاملا از تأثير شرق بركنار نمانده بود و ريشه بسياري از مسائل يوناني را ميتوان به مصر و بابل رسانيد. دوباره يادآور ميشويم كه با آنكه اسكندريه در پراكندن طرز فكر دوره متأخر يونان برجستگي پيدا كرد، تنها به انتشار علم يوناني تعلق نداشت. فرهنگ اسكندراني نه محلي بود و نه ملي بلكه جنبه جهانوطني داشت. «69»
حوزه علمي اسكندريه مهمترين مركز برخورد افكار و انديشههاي فلسفي، علمي، و عرفاني شرق و غرب بود. دانشپژوهان از اساتيد زبردست، از كتابخانهها و رصد- خانهها براي مطالعات علمي و تجربي استفاده ميكردند. در نتيجه همين موجبات و عوامل مساعد، ديري نگذشت كه نوابغ بزرگي در زمينههاي مختلف دانش بشري پا به عرصه وجود گذاشتند. اقليدس از اساتيد حوزه علمي اسكندريه بود، ارشميدس بزرگترين رياضيدان و مكتشف دنياي قديم نيز از تربيتشدگان مكتب علمي اسكندريه بهشمار ميرود. علاوهبراين «آبولونيوس» رياضيدان، «اراتوستن» فيلسوف و رياضيدان، و «ابرخس» منجم بزرگ و عدهاي ديگر، افتخارات و شهرت علمي خود را از بركت وجود اين حوزه علمي به دست آوردند.
اسكندريه در اين دوران تنها مركز رياضيدانهاي بزرگ نبود، بلكه عدهاي در رشتههاي مختلف، نظير طب و نجوم و كيميا و جغرافيا و فلسفه، شهرت و اهميت بسيار كسب كردند. «70»
تقويم
«تقويم شاهان اشكاني دو ترتيب داشت: يكي ترتيب سلوكي ديگري روش پارتي. مبدأ تاريخ اولي از 312 ق. م. يا ابتداي تأسيس دولت سلوكي بود. سال موافق اين تقويم، قمري است، يعني داراي 12 ماه است و چون با سال شمسي مطابقت ندارد هرسه سال عده ماهها را بهجاي 12 ماه 13 ماه حساب ميكردند تا با سال شمسي مساوي گردد. معلوم است كه تقويم سلوكي تقليد از تقويم يوناني و مقدوني است، كه نيز سالش سال قمري است. مبدأ تاريخ پارتي ابتداي سلطنت تيرداد اول يا 247 ق. م. است. سالها شمسي است و اسامي 12 ماه همان اسامي اوستايي است كه اكنون نيز معمول است: فروردين، ارديبهشت الخ ... بر سكهها هردو تاريخ ذكر ميشد، ولي در ميان مردم تنها تاريخ پارتي رواج داشت.
در مورد كبيسه كردن سالهاي شمسي پارتي، به احتمال قوي، اشكانيان نيز مانند
______________________________
(69). انتقال علوم يونان به عالم اسلامي، پيشين، ص 33.
(70). دكتر ذبيح الله صفا، علوم عقلي در تمدن اسلامي ص 8 به بعد (به اختصار).
ص: 602
ساسانيان عمل ميكردند، يعني هر 120 سال، سال را بهجاي 12 ماه 13 ماه حساب ميكردند و ماه سيزدهم را بنوبت بعد از ماهي افزوده و مثلا ميگفتند فروردين اول، فروردين دوم يا ارديبهشت اول ارديبهشت دوم.» «71»
مذهب
باوجود مطالعات مداوم باستانشناسان، هنوز خصوصيات مذهبي ايرانيان عهد اشكاني، مانند بسياري ديگر از مسائل اجتماعي و اقتصادي آن عهد، روشن نگرديده است. ظاهرا اشكانيان در آغاز امر، مانند كليه اقوام بدوي، عناصر طبيعي مانند آفتاب و ماه و ستارگان را مورد ستايش قرار ميدادند. پارتيان پس از ورود به ايران به مذهبي خاص نگرويدند. تحقيقات جديد تقريبا ثابت كرده است كه اين پارتيان، مانند هخامنشيان، زردشتي نبوده به احتمال قوي: «تثليث اهورمزدا، مهر، «72» ناهيد «73» كه درزمان هخامنشيان پرستش ميشد، در زمان پارتيان مورد توجه عمومي و يحتمل، دين رسمي هم بوده است.» «74» مدارك مثبتي كه دليل وجود اين مذهب در ارمنستان است، به دست آمده است. بعدها از ميان اين سه رب النوع، ناهيد اهميت بيشتري كسب كرده است.
در دوره هخامنشيان و پارتيان، سلاطين پرستش ناهيد را تشويق كردند؛ تيرداد در شهر ارشك مراسم تاجگذاري خود را در يك معبد ناهيد عملي نمود. در همدان، مقر سلاطين پارت، معبدي براي ناهيد برپا شده بود كه انتيوخوس سوم سلطان سلوكي، آن را غارت كرد. در معبد كنگاور و در خوزستان و شوش معابدي براي ناهيد برپا كرده بودند. در استخر نيز اجداد خاندان ساساني نگهباني معبد ناهيد را به عهده داشتند.
پرستش ناهيد بعدها در ناحيه لوديا (ليدي)، بلخ، كاپادوكيه و ارمنستان منتشر گرديد و مهرپرستي، توسط دزدان دريايي، به سرزمين روم راه يافت و با ارتش روم بتدريج نيايش مهر تا نواحي رن «75» و دانوب و سرزمين انگلستان نيز رسيد.
در ناحيه تخت سليمان، مركز ديني آذربايجان، معبد ناهيد قرار داشت كه در آن عدهاي از مغان زندگي ميكردند كه ظاهرا بعضي از اصول دين زردشت را پذيرفته بودند.
قرار دادن جسد ميت در هواي آزاد (تا طعمه مرغان لاشخور شود) ظاهرا در عهد هخامنشي در بعضي نقاط شمالي معمول بوده است، ولي اين سنت مذهبي در عهد پارتيان كمتر مورد توجه بوده است. تفحصات باستانشناسان نشان ميدهد كه در گورستانهاي اشكاني اموات را با لوازم تدفين، در تابوتهاي سفالين دفن ميكردند. به عقيده دكتر گيرشمن: «در پايان قرن اول يا در آغاز قرن دوم مسيحي، تغييري نسبتا مهم در عمليات تدفين سكنه شوش پديد آمد.
مقابر افراد و دخمههاي خانوادگي جاي خود را به گورستان مشتركي داد ... جسد ميت را روي نيمكتي دربرابر مدخل ميگذاشتند تا كاملا پوسيده شود ... اين طرز جديد دفن، بدون شك با طرز تدفين مغان شمال ايران كه مستلزم عرضه داشتن اجساد، در هواي آزاد روي كوهها يا
______________________________
(71). ايران باستان، پيشين، ص 2683 به بعد.
(72).Mithra
(73).Anahita
(74). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 269.
(75).Rhin
ص: 603
(برج خاموشي) بود، وجوه اشتراكي دارد، اما به عقيده ما، طرز تدفين شوش درجهاي است از انتقال بين عرضه داشتن در هواي آزاد و دفن.» «76»
بطوركلي حكومت اشكاني به كليه اديان و مذاهب خارجي به ديده اغماض مي- نگريست؛ حتي اديان خارجي را با تعديل و تغييري ميپذيرفت. يهوديان، اشكانيان را مانند هخامنشيان مدافع حقيقي دين خود ميدانستند، درحاليكه به سلوكيان و روميان كه به آنها ظلموستم رواداشته بودند، به ديده نفرت مينگريستند.
در دوره پارتيان، مغان تنها به امور ديني سرگرم نبودند بلكه فعاليتهاي علمي و پزشكي نيز به عهده آنان بود. تعليم و تربيت نجيبزادگان و معالجه آنها و تعيين سعد و نحس كواكب و نگارش سالنامه از وظايف آنان بود و از لحاظ موقعيت اجتماعي، مغان به سه طبقه تقسيم ميشدند. بايد متذكر بود كه تحقيقات جديد نه تنها اسكندر را معدوم كننده اوستا نميداند بلكه بلاش اول را نيز جمعآوري كننده اوستا، كتاب مقدس زردشتيان، نميشناسد و به اين دو شايعه به ديده ترديد مينگرد.
آثار هنري
در عهد پارتيان، هنر ايران كمكم صبغه يوناني خود را از دست ميدهد و در طريقي ملي و ايراني سير ميكند.
چون سلاطين اشكاني و اطرافيان آنها زياد به امور هنري توجه نداشتند، در اين دوره طولاني، در رشتههاي هنري اثر بديعي برجاي نمانده است. هنرمندان اين عهد، به اقتضاي زمان، كمكم آثار هنر يوناني را كه محصول حكومت اسكندر و جانشينان او بود، از خاطرها بردند و هنري نو و ايراني به وجود آوردند، ولي آثار هنري و صنعتي اين عهد، به علت عدم توجه و بيذوقي طبقه حاكمه، كمابيش منحط و از نظر فني بيارزش است. از روي ابنيه و آثاري كه از اين دوره برجاي مانده و از مجموعه نقوش برجسته سنگي، ميتوان به ضعف تكنيكي هنرمندان پيبرد.
اجراي تشريفات مذهبي در برابر آتشگاه، اعطاي منصب، محاربه سواران، و شكار، صحنههايي هستند كه مورد تقدير هنر ايراني در اين عهد بود، و در نواحي، دور از سرحدهاي خاص ايران، نيز پرتوافكن گرديد ... اين هنر توسط ايرانيان بدوي استپهاي اوراسي «77» اقتباس شد و توسط آنها تا حدود چين رسيد؛ چه در چين ابنيه هان ثابت ميكند كه هنر چيني از تأثير هنر ايراني بيگانه نمانده است.
هنر پارتي الهامبخش ديگران شد و به نوبه خود، از آنان ملهم گرديد.
وي در عوض از بدويان مذكور سليقه جواهرسازي رنگارنگ و پرزرقوبرق را كه از آن كوشانها و سرمتها بود، اقتباس كرد. همين نوع جواهر است كه گتها «78» و ژرمنها بعدها خود را بدان مزين ساختند و به ساحل اقيانوس اطلس، آنجا كه
______________________________
(76). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 271 (به اختصار).
(77).Eurasian
(78).Goths
ص: 604
مرونژيان «79» آن را اقتباس كردند، نيز نفوذ نمود. «80»
از كوزهها، ظروف و مجسمههاي سفالين، كه در شوش و ساير نقاط به دست آمده است، ميتوان به نقش مهمي كه ظروف سفالين در حيات روزمره مردم آن عهد داشته است، پيبرد.
بعضي از اين ظروف ساده و برخي داراي لعاب آبي و خاكستري بودند. در نقوش برجسته پارتي كه نمونههاي آن در بيستون حجاري شده، كمتر تأثير هنر غربي ديده ميشود.
از معماري و خانهسازي در دوره پارتيان اثر زندهاي برجاي نمانده. ظاهرا در اين دوره نيز عمارتها داراي حياط و گاه داراي ايوان بوده و اتاقها در اطراف حياط قرار داشتهاند.
ديوارها را معمولا با قلوهسنگهايي كه از دريا يا رودخانه گردآوري ميشد، ميساختند.
استفاده از سنگهاي تراشيده كمتر معمول بود، فاصله بين سنگها را با ملاط پر ميكردند.
ديوارهاي ابنيهاي كه با سنگ و آجر ساخته ميشد، غالبا گچبري و نقاشي ميشد و نمونههايي از اين نوع ابنيه در بابل و آشور و سيستان ديده شده است. آثار منقوشي كه از كوه «خواجه» (واقع درميان درياچه هامون) پيدا شده است، مربوط به قرن اول ميلادي و از لحاظ موضوع و طرز رنگآميزي جالب و غني است.
شهر تيسفون و «هتره» (در بين النهرين) و دارابگرد، گور، و فيروزآباد، در عهد اردشير ساساني ساخته شد. طرز ساختمان و طرح عمومي شهرهاي عصر پارتيان، از عدم ثبات سياسي حكايت ميكند و طوري ساخته ميشد كه بتواند در مقابل دشمن مهاجم مقاومت و پايداري كند. شهرها دايرهوار ساخته ميشد و موقعيت نظامي آنها طوري بود كه در صورت بروز حمله و تعرض، از طرف خانهاي فئودال يا قبايل و طوايف وحشي، دفاع از شهر امكانپذير بود.
به عقيده دكتر گيرشمن «وضع ايران از اين عهد از نظرهاي مختلف ميبايست شبيه به وضع اروپاي قرون وسطي بوده باشد.» «81»
از آنچه گذشت نتيجه ميگيريم كه «ايران پارتي كه سنتهاي كهن و نيرومندي دارد، خود را از قيد هلنيسم رها ميسازد و در بافتهاي ويژه هنري خود را از فرات تا چين، از سيبري تا هند، و از فلاتهاي مرتفع مغولستان، تا بسفور ميگستراند ...
به نظر گيرشمن، در هنر هخامنشي بزحمت ميتوان تصوير دنياي مردگان و دنياي خدايان را يافت، و دنياي زندگان كه منحصر به زندگي رسمي است تقريبا تنها دنيايي است كه به ما سخن ميگويد. در دوران پارتي اين افق تنگتر ميشود، و ديگر نه از دنياي مردگان و نه از دنياي خدايان، هيچكدام خبري نيست و در ناحيه فلات بخش، چيزي از دنياي زندگان به چشم نميخورد.
موج يونانگرايي كه در نتيجه پيروزيهاي اسكندر به وجود آمد آسياي پيشين را تا هند فراميگيرد و دوره نوي را ميگشايد. مدتي نزديك دو سده ايران تحت سلطه بيگانگان يوناني باقي ميماند، ولي اين تسلط عمق چنداني ندارد. «82»
______________________________
(79).Merovingiens
(80). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 281.
(81). همان، ص 273 به بعد.
(82). گيرشمن، هنر ايران در دوران پارتي و ساساني، ترجمه دكتر بهرام فرهوشي، ص 289 به بعد.
(به اختصار).
ص: 605